او-سی-دی( OCD) یا اختلال وسواس فکری-عملی، یکی از اختلالات روانی است که عوامل ژنتیکی، بیولوژیکی و خانوادگی و اجتماعی آن را به وجود می آوردند.

یک پردازشِ ذهنیِ پیچیده که باعث تداوم و بدتر شدن اختلال وسواس فکری-عملی می شود، آمیختگیِ فکر و عمل است. ‌‌که در اصطلاح به آن Thought-action fusion می گویند.
این نوع پردازش ارتباط تنگانگی با وسواس فکری-عملی دارد؛ چون رویدادهای فکری را اینگونه پردازش می کند که محتوای افکارِ عجیب و غریب به مثابه‌ی عمل به آن محتویات است.

و از طرفی داشتنِ این افکار برابر با احساس گناه و زیر پا نهادن اخلاقیات و ارزش های شخصی است.


گویی یک نوع از آنِ خود سازی در این میان اتفاق می افتد. یعنی اگر این افکار بد در ذهن من است، پس مسئولیتِ آنها با من است.
و این افکار واقعا انگیزه، شخصیت و تمامیتِ من را تعیین می کنند.

اساسِ آمیختگی فکر و عمل این است که:

افکار، معادلِ اعمال هستند.

به این معنی که اگر فردی مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی افکار مزاحمی در مورد رفتار جنسی یا پرخاشگرانه داشته باشد، این موضوع برای او به اندازه‌ای ناراحت‌کننده خواهد بود که گویی واقعاً آن رفتار را انجام داده است.

آمیختگی فکر و عمل، زمانی است که فرد معتقد است که صرفاً فکر کردن به یک عمل معادل انجام واقعی آن عمل است.
به عنوان مثال اگر فکری به طور اتفاقی در مورد رفتارهای غیرقابل قبول - مانند زیر گرفتن یک عابر در خیابان به ذهن فرد خطور کند، این فکر را به همان اندازه‌ی زیر گرفتن و آسیب رساندن به یک عابر در دنیای‌ِ واقعی، بد و گناه آمیز و مجرمانه ارزیابی می کند.
که این موضوع به نوبه‌ی خود سوختِ نشخوار فکری و چک کردن های مداوم و کسب اطمینان از دیگران را فراهم می کند.

آمیختگی فکر و عمل همچنین می‌تواند این باور را در فرد تقویت کند که فکر کردن به یک اتفاق ناخواسته، احتمال وقوع آن رویداد را بیشتر می‌کند. برای مثال، ممکن است فکر کند که با تصور مرگ یکی از عزیزان و اطرافیانش، این اتفاق به وقوع می پیوندد و به نوعی در به وقوع پیوستنِ این اتفاق دخیل و گناهکار است.

● درگیری فرد با آمیختگی فکر و عمل، پیش بینی کننده‌ی مهمی برای شدتِ اختلال وسواس فکری-عملی به شمار می رود.

درمان
پرداختن به آمیختگی فکر و عمل، جزء کلیدی بسیاری از درمان‌های شناختی-رفتاری برای اختلال وسواس فکری-عملی است.
اگرچه پیوند خیالی بین افکار و اعمال تقریباً همیشه غیرمنطقی است، اما برای فردی که مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی است، گاهی اوقات درکِ غیر منطقی بودن این افکار می‌تواند دشوار باشد.
درمان، تا حدودی بر به چالش کشیدن پیوند خیالی بین افکار و اعمال/پیامدها از طریق آزمایش یا مشاهده تمرکز دارد.


برچسب‌ها: Ocd, وسواس فکری, عملی, فیوژن شدن با افکار
+ نوشته شده در 2025/9/21ساعت توسط علیرضا اعتمادی |

مهمترین عنصر تفکر «پرسش کردن» است.
انسان فقط در صورتی می‌تواند تفکر کند که سوال داشته باشد.
برای تفکر کردن، باید به پرسش، گشوده باشیم.

ما به پرسیدن و سوال کردن عادت نداریم؛ یا عادتمان نداده‌اند.
ما در طی دوران مدرسه با سوالات زیادی روبرو می‌شویم. سوالات بی‌شماری در کتاب‌های درسی وجود دارد. اما اینها سوالاتی هستند که دیگران برای ما طرح کرده‌اند.
ما خودمان نمی‌پرسیم و تفکر نمی‌کنیم؛ و از این مسیر به برهوتِ ناپُرسایی و نااندیشی فرو افکنده می شویم.
برهوتی که در آن فردیّت، رشد، زایش و تفکر انتقادی ناممکن است؛ و آنچه در این برهوتِ بی حاصل، ساکن می ماند روحیاتِ مرید و مرادی، تقیُّد و تقلید و جمود و رفتارهای گلّه‌وار است.


تفکر، پرسش است و تفکر انتقادی، ادامه‌ی این پرسش.

تفکر انتقادی به شیوه‌ای از تفکر اشاره دارد که ایده‌ها، حقایق، شواهد، مشاهدات و استدلال‌های موجود را از زوایای مختلف و به صورت منطقی بررسی می‌کند و در عین حال وقایعی که مقدمه آنها هستند را جهت رسیدن به نتیجه‌گیری‌های منطقی یا انتخاب‌های آگاهانه مد نظر قرار می دهد.

اصطلاح تفکر انتقادی ممکن است در ذهن ما باعث ایجاد برداشت منفی شود، اما در واقعیت، اینطور نیست.
تفکر منطقی یک شیوه‌ی تفکر مبتنی بر واقعیت است که آن دسته از حقایقی را در نظر می گیرد که پشتیبانِ آنان منطق و عقل سلیم و استدلال و روش‌های علمی و پژوهشی است.
تفکر انتقادی نسبت به حقایقِ متناقض حساس است و هدف این حساسیت نزدیک شدن به جوهره‌ی چیزها با سازماندهی حقایق و ساختن منطق جدید در عین آگاهی از حقایق متناقض است.
تفکر انتقادی به ما کمک می‌کند تا فراتر از بدیهیات را ببینیم.
تفکر انتقادی مستلزم در نظر گرفتن دیدگاه‌های مختلف و کنار گذاشتن تعصبات است، تا بتوانیم بر اساس داده‌های موجود تصمیمی آگاهانه بگیریم.

یکی از مهم‌ترین عناصر تفکر انتقادی، تصمیم‌گیری بی‌طرفانه است. این امر مستلزم برداشتن یک قدم به عقب و زیر سوال بردن فرضیاتی است که داریم.
همه ما انسان‌ها به طور بالقوه سوگیری‌هایی داریم‌ و این لزوماً چیز بدی نیست. سوگیری‌های ناخودآگاه که تحریف‌های شناختی نیز نامیده می‌شوند اغلب به عنوان میانبرهای ذهنی برای ساده‌سازی حل مسئله و تسهیل تصمیم‌گیری عمل می‌کنند. اما اگرچه سوگیری ذاتاً بد نیست، مهم است که از سوگیری‌های خود آگاه باشیم تا بتوانیم در صورت لزوم آنها را رفع کنیم.

تفکر انتقادی به معنای بررسی مداومِ مسائل از منظری انتقادی و عینی است، پرسیدن سوالاتی از قبیل اینکه چرا مسائل به این شکل هستند و آیا این روش تفکر واقعاً روش درستی برای اندیشیدن است یا خیر.
با به کار گیری تفکر انتقادی، می‌توانیم موارد غیرضروری را حذف کنیم و در نهایت به اصل و جوهره‌ی موضوعات نزدیک شویم.
در تفکر انتقادی با پرسیدن مکرر سوالات، می‌توانیم به پاسخ‌هایی برسیم که به ما در فهمِ اساسِ موضوعات کمک می‌کنند.


برچسب‌ها: تفکر انتقادی, روانشناسی
+ نوشته شده در 2025/9/16ساعت توسط علیرضا اعتمادی |

مفهومِ اعتماد در روابط فردی و میان‌فردی انسان ها یک ساختارِ شکننده است. و همین شکنندگی باعث می شود، برخی از افراد اعتماد کردن و احساس امنیت در کنار دیگران را پُر چالش و ناپایدار ارزیابی کنند.
آنها ممکن است دائماً نسبت به نیاّت و مقاصد دیگران دچار شک و تردید باشند و حتی بر این باور باشند کنند دیگران اگر فرصتی پیدا کنند، عمداً به آنها و یا عزت‌نفس آنها آسیب خواهند رساند.
تجربیات و ادراکات این افراد الگوهایی از اختلال شخصیت پارانوئید را در خود دارد. الگوهایی مانند:

● حسادت شدید
● سرد رفتار کردن با دیگران
● حسّاسیت زیاد به مورد انتقاد واقع شدن
● کینه توزی و کینه ای بودن
● عصبانیت های شدید
●زیر نظر داشتن دقیقِ کوچکترین حرکات از اطرافیان و دوستان، تا شواهدی مبنی بر نیّات بدخواهانه و دشمنانه‌ی آنان پیدا کنند
● بی احترامی های کوچک را به دشمنی های بزرگ تبدیل می کنند
● همیشه گوش به زنگِ نیّاتِ بدخواهانه‌ی دیگران هستند
● احساس اینکه دیگران و حتی خانواده به دنبال نقشه کشیدن علیه آنها هستند
●‌‌ احساس اینکه همه افراد قصد تخریب او و صدمه به او را دارند
● حمله‌ی زود هنگام متقابل می کنند و با خشم به توهین های تخیلی واکنش نشان می دهند
● شک به وفاداری و حسن نیّتِ اطرافیان و دیگران
● ادراک تهدید در مواجهه با محرک های جزئی
● مشغولیت ذهنی بابت فریب خوردن از دیگران
● شواهد و مدارک بی اهمیت و پُر جزئیات برای اثبات باورهای حسادت‌بار خود جمع آوری می کنند
● حرف ها و رفتارهای بی منظور و خنثی از طرف دیگران را تحقیرآمیز و تهدید آمیز تلقی می کنند
● کنترل گری زیاد در روابط شخصی
● اهل جر و بحث و سردیِ منفعلانه و خصمانه هستند
● کاراکترِ متخاصم و بدگُمانِ آنها باعث واکنش خصمانه در دیگران می شود و این به نوبه‌ی خود پیشگویی های خودکامبخش را در آنان تقویت می کند.

پرسش:
آیا این افکار و باورها برایتان آشنا به نظر می‌رسند؟ اگر چنین است، ممکن است با طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری درگیر باشید.

طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری چیست؟
طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری یکی از هجده طرحواره‌ی ناسازگار اولیه ست.
داشتنِ طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری به این معنی است که شما انتظار دارید دیگران با شما بدرفتاری کنند. شما احتمالاً دیگران را غیرقابل اعتماد می‌دانید و انتظار دارید که در صورت امکان دروغ بگویند، از شما سوءاستفاده کنند، شما را تحقیر کنند، دستکاری کنند یا حتی به شما آسیب بزنند.

چه عواملی باعث ایجاد طرحواره‌‌ی بی‌اعتمادی/بدرفتاری می‌شود؟
طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری عموماً نتیجه تجربیات اولیه در یک خانواده بدرفتار و تنبیه‌ کننده و یا حاصل‌ِ زیستن در خانواده های درگیرِ مشاجراتِ فامیلی است. مانند: مشاجرات مادر و عمه و پدر و دایی و مادربزرگ و ...
از طرفی اثراتِ طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری می‌تواند بسته به نوع بدرفتاری که فرد تجربه کرده است، شدید و متنوع باشد. همچنین تفکیک علائم طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری از علائم خودِ بدرفتاری معمولاً دشوار است.
طرحواره‌ی بی اعتمادی/بدرفتاری یکی طرحواره‌های ناسازگار اولیه است که در دوران کودکی، زمانی که مراقبت کننده‌ی اصلی (پدر، مادر، پرستار و...) با نیازهای کودکِ خود هماهنگ نیست، ایجاد می‌شود.

افرادی که طرحواره‌ی بی‌اعتمادی/بدرفتاری دارند، در اعتماد کردن به دیگران، از جمله نزدیکانشان، مشکل دارند.
آنها احساس می‌کنند که بیشتر از دیگران مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند یا می‌گیرند. چنین افرادی نسبت به بدرفتاری و احساس تحقیر، بیش از حد هوشیار و گوش به‌زنگ هستند و می‌توانند از نظر دیگران پارانوئید یا بدگُمان به نظر برسند.

علاوه بر این، افرادی که طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری دارند، معتقدند که دیگران یا عمداً با آنها بدرفتاری می‌کنند یا اینکه خودخواه و بی‌ مبالات هستند و قصد تحقیرِ آنان را دارند.
با تمام این باورها و برداشت ها، آنها تمایل دارند از روابط میان‌فردی و ازدواج اجتناب کنند یا در این روابط، خود را در فاصله‌ی ایمن قرار دهند، و در نقش قربانی و یا کنترل‌گر ظاهر شوند.
قابل درک است که افرادی که طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری دارند، ممکن است استرس زیادی را تجربه کنند.
احساس مداوم بدرفتاری و سوءظن به نیات دیگران، آرامش را برای هر کسی دشوار می‌کند. این سطح از استرس ممکن است منجر به استفاده از استراتژی‌های مقابله‌ای ناسالم مانند اجتناب از تعاملات، خودگویی‌های منفی، نشخوار فکری، اعتیاد و اختلالات خوردن (بی‌اشتهایی_پراشتهایی) شود .

طرحواره‌ی بی‌اعتمادی/بدرفتاری چگونه بر فرد تأثیر می‌گذارد؟
افرادی که طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری دارند، به دلیل بی‌اعتمادی به دیگران، تمایل دارند از روابط نزریک اجتناب کنند.

با این حال، اگر تصمیم به برقراری رابطه بگیرند، همانطور که گفته شد تمایل دارند به یکی از دو روش زیر رفتار کنند: یا رفتار قربانی یا رفتار کنترل‌گر.

راهبردهایی برای بهبود

ارتباط خود را با زمان حال تقویت کنید
شما دیگر کودکی نیستید که تحت مراقبت و تسلط بزرگسالان باشد. شما کنترل زندگی خود را در دست دارید. رفتاری که برای بقاء در کودکی به آن نیاز داشتید، لزوماً رفتاری نیست که در بزرگسالی انتخاب می‌کنید. اگرچه این گفته‌ها درست هستند، اما وقتی طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری شما فعال می‌شود، به خاطر سپردن و عمل کردن به آنها می‌تواند دشوار باشد. برای تقویت ارتباط خود با زمان حال، مراقبه و ذهن آگاهی را امتحان کنید. مراقبه و ذهن آگاهی مغز شما را آموزش می‌دهند تا توجه شما را به زمان حال متمرکز کند و اجازه دهد افکار و احساسات دیگر رها شوند.

گام‌های کوچکی در اعتماد به دیگران بردارید
ارتباط خود با دیگران و اطرافیان را تقویت کنید.
سعی کنید باورهای بدبینانه‌ی خود را به چالش بکشید و برای آنها شواهد واقعی و بیرونی پیدا کنید.

به دنبال درمان باشید
درمان زمانی بهترین نتیجه را می‌دهد که بتوانید به درمانگر خود اعتماد کنید.
با توجه به ماهیت طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری، این کار ممکن است دشوار باشد.
با این حال، ابراز کامل و کنار آمدن با احساساتتان در مورد گذشته می‌تواند کلید غلبه بر طرحواره بی‌اعتمادی/بدرفتاری باشد.
یک درمانگر خوب، با آگاهی به رابطه‌ی درمانی، احساسات بی‌اعتمادی شما را در نظر می‌گیرد و برای ایجاد تدریجی اعتماد شما به آنها زمان و مراقبت اختصاص می‌دهد.

References
DSM-5 TR
Padesky C. A. (1994) Schema change processes in cognitive therapy. Clinical Psychology and Psychotherapy, 1(5), 267–278.
Schmidt, N. B., Joiner, Jr., T. E., Young, J. E., & Telch, M. J. (1995). The schema questionnaire: Investigation of psychometric properties and the hierarchical structure of a measure of maladaptive schemas. Cognitive Therapy and Research, 19(3), 295-321.
Young, J. E., Klosko, J. S., & Weishaar, M. E. (2003). Schema therapy. Guilford Press
.


برچسب‌ها: طرحواره بی اعتمادی, بدرفتاری, شخصیت پارانوئید, طرحواره درمانی
+ نوشته شده در 2025/9/8ساعت توسط علیرضا اعتمادی |

آیا این احساس را همواره در خود داشته اید که در زندگی‌تان کسی نبوده که برای راهنمایی و حمایت روی او حساب کنید؟

آیا پیوند عاطفی با دیگران ندارید و احساس پوچی می‌کنید، اما نمی‌دانید چگونه آن را توضیح دهید؟

آیا اینطور بوده که در زندگی احساس کنید نامرئی بوده‌اید و در میان خانواده و اطرافیان به خوبی دیده نشده اید؟

آیا نیاز شدیدی به محبت و مورد توجه قرار گرفتن در خود احساس می کنید؟

آیا توقعات عاطفی شما از دوستان، اطرافیان و همسرتان باعث شده آنها کلافه و خسته شوند؟

اگر چنین است، ممکن است با طرحواره‌ی محرومیت هیجانی درگیر باشید.

طرحواره‌ محرومیت هیجانی یک طرحواره ناسازگار اولیه EMS است. Early maladaptive schema

طرحواره محرومیت هیجانی از این باور ریشه می گیرد که نیازهایتان برای مراقبتِ محبت‌آمیز، همدلی و یا محافظت هرگز به طور کامل برآورده نشده؛ و شما را به سمت روابطی هم می کشاند که این نیازها برآورده نشوند. [اجبار به تکرار]

همین باور و انتظار می‌تواند باعث تداومِ احساس تنهایی و غمگینی در شما شود.

چه عواملی باعث ایجاد و شکل گیری طرحواره محرومیت هیجانی می‌شود؟
طرحواره محرومیت هیجانی در دوران کودکی و زمانی که مراقبت کننده اصلی مانند: (پدر، مادر، پرستار و ...) با نیازهای کودک هماهنگ نیستند، شکل می‌گیرد.

فرآیندی که جان بالبی آن را منتهی به (سبک دلبستگی ناایمن) می داند.
چنین مراقبانی ممکن است نشانه‌های مورد نیاز فرزند خود مانند محبت، همدلی یا محافظت را از دست بدهند، یا ممکن است این نشانه‌ها را به عنوان نیاز به چیز دیگری اشتباه تفسیر کنند.

از طرف دیگر، یک مراقب ممکن است نیاز کودک را به درستی تشخیص دهد اما به دلایلی مانند: افسردگی و اضطراب و سایر اختلالات روانی یا طرحواره‌های ناسازگار خودش، منابعِ درونی برای پاسخ به آن نیازها را نداشته باشد.

علاوه بر تمام اینها، همه مراقبان کودک و یا فردی که طرحواره محرومیت هیجانی دارد، سهل‌انگار و دارای اختلال نیستند؛ اما ممکن است کودک هنوز از یک نیاز خاص، مانند شنیده شدن یا محافظت، محروم مانده باشد.

نشانه‌های طرحواره محرومیت هیجانی
اثرات محرومیت هیجانی می‌تواند بسیار گسترده باشد و افراد را از نظر جسمی و روانی تحت تأثیر قرار دهد.
سه شکل مختلف از محرومیت هیجانی توصیف شده است که هر یک می‌توانند بر نحوه تفکر و احساس فرد در مورد خودش تأثیر بگذارد.
۱- محرومیت از عشق و محبت
۲- محرومیت از همدلی
۳- محرومیت از حمایت



محرومیت هیجانی در دوران کودکی
محرومیت هیجانی در دوران کودکی معمولاً به صورت احساس تنهایی، افسردگی یا اضطراب بروز می‌کند.
در این کودکان این باور شکل گرفته که در نتیجه‌ی برآورده نشدن نیازهایشان توسط مراقبانشان، خواسته‌هایشان بی‌اهمیت است و ترجیح می دهند آنها را بیان نکنند.
در نتیجه، کودکانی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند، احساس تنهایی یا پوچی می‌کنند. محرومیت هیجانی شدید در دوران نوزادی می‌تواند باعث عدم رشد و در نتیجه مشکلات رشدی و تأخیر در رشد شود.

محرومیت هیجانی در بزرگسالی
در کنار احساس تنهایی، افسردگی و اضطراب، محرومیت هیجانی در بزرگسالی ممکن است به صورت بی‌اهمیت یا فرعی دانستن نیازهای درونی در تعامل با دیگران بروز کند. افرادی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند، ممکن است این دیدگاه را نیز داشته باشند که: افراد «قوی» نیازهای عاطفی ندارند.
بنابراین، ممکن است سعی کنند احساسات خود را سرکوب کنند، از صحبت در مورد احساسات و نیازهای خود اجتناب کنند و سر سخت‌تر از آنچه هستند رفتار کنند.
چنین افرادی همچنین ممکن است در رفتارهای مربوط به سلامتی، مانند: اختلالات خوردن (بی اشتهایی- پُراشتهایی) یا سوء مصرف مواد و الکل مشکل داشته باشند.

افراد چگونه با طرحواره محرومیت هیجانی کنار می‌آیند؟
طرحواره محرومیت هیجانی ممکن است باعث شود فرد برای مقابله با باورهای دشوار خود، به یکی از سه روش زیر متوسل شود:

۱-اجتناب
۲- تسلیم
۳- جبران افراطی


اجتناب
برخی از افرادی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند ممکن است سعی کنند از موقعیت‌هایی که طرحواره‌شان در آن‌ها فعال می‌شود، اجتناب کنند. برای مثال، آن‌ها ممکن است از (روابط) اجتناب کنند زیرا معتقدند که این روابط رضایت بخش نیستند. یا خیلی از اوقات ممکن است از صحبت کردن در مورد نیازهایشان طفره بروند تا از ناامیدی ناشی از برآورده نشدن دوباره آن نیازها جلوگیری کنند.

جبران افراطی
از طرف دیگر، برخی از افراد مبتلا به طرحواره محرومیت هیجانی ممکن است با عمل کردن در تضاد با باورهای خود، آنها را بیش از حد جبران کنند. به عنوان مثال، چنین افرادی ممکن است چسبنده رفتار کنند و یا نیازهای خود را با صدای بلند و متوقعانه بیان کنند و حتی ممکن است دیگران را به خاطر احساسات منفی خود سرزنش کنند. پُر توقعی زیاد ، حساسیت و زودرنجی در این سبک مقابله‌ای، به شدت افراد را درگیر می کند.
همین پُرتوقعی و حساسیت به تنهایی می‌تواند با اختلال و آسیب در روابطِ میان‌فردی، این احساس را در فرد ایجاد کند که دیگران رفتار نامناسبی دارند و همین موضوع منتهی به تقویتِ طرحواره‌ی محرومیت هیجانی می شود.
علاوه بر این، اگر جبران افراطی در مورد برآورده کردن نیازهای فرد به محبت، همدلی یا محافظت مؤثر نباشد، می‌تواند طرحواره را بیشتر تقویت کند. این امر باعث می‌شود که آنها این تصور را داشته باشند که مهم نیست چه کاری انجام دهند، هر چه باشد نیازهایشان برآورده نخواهد شد.

تسلیم
افرادی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند، ممکن است با تسلیم شدن در برابر باورهای دشوارِ طرحواره‌ی خود با آنها کنار بیایند. وقتی کسی تسلیم این طرحواره می‌شود، تسلیم این باور می‌شود که عزیزانش نیازهای او به عشق، همدلی یا امنیت را برآورده نمی‌کنند. آنها حتی ممکن است جذب افرادِ بی مهر و محبت شوند، افرادی که به وضوح قادر به برآورده کردن نیازهای عاطفی آنها نیستند. بنابراین با رفتار کردن به گونه‌ای که این باور را تقویت کند که دیگران به آنها اهمیت نخواهند داد، به یک پیشگوییِ خودکامبخش دامن می زنند.

راهبردهای سازنده و سازگارانه چیست؟

از یک طرحواره‌درمانگر مجرب و مستعد کمک بگیرید.

روانشناس یا طرحواره درمانگر، اولین گام برای بهبود و تعدیل طرحواره‌ هاست. چرا که بخش مهمی از روند بهبودیِ طرحواره ها از رابطه‌ی درمانیِ اصولی و درست با روانشناس شکل می گیرد.


● درباره طرحواره محرومیت هیجانی اطلاعات کسب کنید
افرادی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند، به برآورده نشدن نیازهای عاطفی خود عادت کرده‌اند.
علاوه بر این، بسیاری از آنها ممکن است متوجه نشوند که چرا اینگونه احساس می‌کنند، یا حتی متوجه نشوند که مشکلی دارند.
اولین قدم برای غلبه بر طرحواره محرومیت هیجانی، آگاهی بیشتر از چیستی آن و چگونگی تأثیر آن بر شماست.

● مراقب معاشرت‌ها و روابطی که با دیگران دارید باشید
از خودتان بپرسید که آیا نزدیک‌ترین افراد به شما طرحواره شما را تقویت می‌کنند یا خیر؟
اگر آری، در صورت لزوم تغییراتی ایجاد کنید. سعی کنید خودتان را با افرادی احاطه کنید که به شما کمک می‌کنند احساس پذیرفته شدن، دوست داشته شدن، درک شدن و امنیت داشته باشید.

● انتظارات خود را از افراد بسنجید
برآورده نشدن نیازهای عاطفی‌تان برای مدت طولانی می‌تواند به این معنی باشد که نیازهای شما از آنچه دیگران واقعاً می‌توانند برآورده کنند، سنگین‌تر است.
سعی کنید به این درک برسید که به احتمال زیاد دوستان و اطرافیانتان عمداً از ابراز محبت، همدلی یا حمایت خودداری نمی‌کنند؛ بلکه معمولاً آنچه را که می‌توانند و زمانی که احساس می‌کنند می‌توانند، ارائه می‌دهند؛ اما گودالِ عاطفیِ شما پُر نمی شود.

● آسیب‌پذیری را تمرین کنید
ممکن است دشوار باشد، اما سعی کنید احساسات خود را همانطور که هستند تجربه کنید.
از احساسات بدِ خود اجتناب نکنید، یا همانگونه که به شما آموخته شده آنها را نادیده نگیرید.
بدانید که تجربه‌ی احساسات، نشانه‌ی شجاعت است و نه ضعف.
اگر شریک زندگی یا دوست صمیمی دارید، سعی کنید در مورد احساسات خود و آنچه بیشتر دوست دارید با او صحبت کنید. این کار را به تدریج انجام دهید، با چیزهای کوچک شروع کنید.
به عنوان مثال، گرفتن دستت هنگام راه رفتن باعث می‌شود احساس کنم دوست داشته می‌شوم. آیا اشکالی ندارد اگر این کار را بیشتر انجام دهیم؟

References
Padesky C. A. (1994) Schema change processes in cognitive therapy. Clinical Psychology and Psychotherapy, 1(5), 267–278.
Schmidt, N. B., Joiner, Jr., T. E., Young, J. E., & Telch, M. J. (1995). The schema questionnaire: Investigation of psychometric properties and the hierarchical structure of a measure of maladaptive schemas. Cognitive Therapy and Research, 19(3), 295-321.
Young, J. E., Klosko, J. S., & Weishaar, M. E. (2003). Schema therapy. Guilford Press.


برچسب‌ها: طرحواره محرومیت هیجانی, طرحواره درمانی, Emotional deprivation schema
+ نوشته شده در 2025/9/6ساعت توسط علیرضا اعتمادی |

سن مناسب ازدواج یا سن ورود به رابطه‌ی پایدار چه زمانیست؟

در دنیای روانشناسی پیرامونِ ازدواج سالم، ازدواج بدون شکست، حل تعارضات زوجین، مهارت‌های ازدواج و ... بسیار مطالب و پژوهش‌های آموزنده صورت گرفته، اما آنچه قبل از تمام اینها بدان کمتر پرداخته شده سن مناسب ازدواج یا رابطه‌ی پایدار است.

بدیهی است که زیست‌جهانِ انسان امروز، بسیار متفاوت تر از زیست‌جهانِ انسانِ گذشته است.
این تفاوت، در شبکه‌های اجتماعی پیچیده، پیشرفت های تکنولوژیکی، تعاملِات فراتر از مرزهای محلی یا منطقه‌ای، افزایش آگاهیِ درونی و بیرونی انسان ها، تغییرات در سبک زندگی، هژمونی فرهنگ غرب، بازتعریفِ مفاهیم زن و مرد و .‌.. نمایان می شود.
با این اوصاف می توان گفت: سن ازدواج، دیگر از معیارهای دنیای سنتی و بلوغ جنسی تبعیت نمی کند.
چه بسا در دنیای سنّت، دختر و پسر اندکی پس از رسیدن به بلوغ جنسی، آماده ازدواج و تشکیل خانواده می شدند.
اما انسان در دنیای کنونی و مدرن، برای ازدواج و تشکیل روابط پایدار به بلوغ هایی فراتر از بلوغ جنسی و زیست شناختی نیاز دارد‌.

بلوغ هایی چون:

بلوغ اجتماعی که ظرفیتِ فرد برای مسئولیت‌پذیری و ارتقای مهارت های ارتباطی را شامل شده و ایجاد رفتارها و پاسخ‌های پخته تر اجتماعی پذیرش قوانین و حتی آداب نانوشته‌‌ی تعاملات اجتماعی و احترام به مرزهای فردی و میان‌فردی را در بر می گیرد.


بلوغ عقلی و ادراکی که توانایی در تفکر انتقادی، حل خلاقانه‌ی مشکلات، توانمندی در گفتگو و تجزیه و تحلیل اطلاعات به صورت عینی، ارزیابی استدلال‌ها و قضاوت‌های مستقل و تعهد به کنجکاوی و تمایل به کسب مداوم دانش و بینش در طول زندگی و بالا رفتن ظرفیتِ درک و به اشتراک گذاشتن احساسات خود با دیگران، همراه با آگاهی از محدودیت‌‌ها و نقص های خود و تمایل به اصلاح شدن را موجب می شود.

بلوغ احساسی و هیجانی، که انعطاف پذیر شدن و توانمند شدن در مواجهه با احساساتِ کاذبِ عاطفی و پرورش و ایجاد رفتارهای سازگارانه و تنظیم و مدیریتِ هیجانات در رویارویی با چالش های ارتباطی و واقعیت های زندگی است.

و در نهایت بلوغ نورولوژیکی یا عصب شناختیِ مغز که بیانگر تکامل مداوم مغز از دوران جنینی تا اوایل بزرگسالی است.
بلوغ نورولوژیکی مغز فرآیندی است که شامل تغییرات ساختاری مانند تشکیل و هَرَس سیناپسی، میلین‌سازی و تقویت مسیرهای عصبی است.
این بلوغ در مناطق مختلفِ مغز با سرعت‌های متفاوتی رخ می‌دهد؛ قشر جلوی مغز یا لوبِ فرونتال که مسئول تصمیم‌گیری، کنترل تکانه، استدلال و انتخاب است، یکی از آخرین مناطقی است که به طور کامل رشد می‌کند.

طبق مطالعات و پژوهش‌های علمی، لوب فرونتال مغز تا اواسط دهه‌ی بیست زندگی فرد به رشد خود ادامه می‌دهد و در حدود ۲۵ سالگی به بلوغ کامل می‌رسد، اگرچه برخی منابع نشان می‌دهند که رشد این قسمت از مغز می‌تواند تا ۳۰ سالگی نیز ادامه یابد.
با این توصیفات و خصوصاً یافته های علمی در مورد بلوغِ کُند و آهسته‌ی لوب فرونتال مغز، و همچنین یافته‌های پژوهشگران و روانشناسان خانواده و ازدواج، می توان به نتیجه ای اطمینان بخش دست یافت که ازدواج در سنین کمتر از ۲۴- ۲۵ سال می تواند دستخوشِ آسیب ها و چالش های متعددی باشد و فرد را در برابر یک ازدواج آسیب‌پذیر و انتخاب یک شریک نادرست قرار دهد.


برچسب‌ها: سن مناسب ازدواج, روانشناسی, لوب فرونتال, قشر پیشانی
+ نوشته شده در 2025/8/30ساعت توسط علیرضا اعتمادی |

از منظری می توان ذاتِ روانشناسی و علوم پزشکی را پوچ‌گرایانه و نیهیلیستی دانست. یعنی فروکاستنِ وجود انسانی و ماهیتِ هستی به فعل و انفعالات مادی، هورمونی، شیمیایی و نورولوژیکی.

در ساحتِ پوچگرایی، تمام پدیده‌ها به عناصر مادی خویش تقلیل می یابند.
دریا فقط آب است و متشکل از اتم های هیدروژن و اکسیژن.
گیاهان فقط تجمعِ کلروفیل و مواد آلی هستند.
نگرش پوچ‌گرایانه جایی برای مفاهیم زیباشناختی و ارزش‌ها و معنایی برای زیست‌جهانِ انسانی قائل نیست و نیاز اساسی انسان به هدف و معنا را نادیده می‌گیرد.
دو فیلسوفی که در قرن بیستم، به انتقاد از نیهیلیسم پرداختند نیچه و هایدگر بودند.
نیچه نیهیلیسم را نتیجه‌ی طرد ارزش‌های سنتی و متافیزیکی توسط بشریت می‌دانست و آن را وضعیتی خطرناک و انکارکننده‌ی زندگی قلمداد می کرد. نیچه هدف فلسفه‌ی خود را «غلبه» بر نیهیلیسم با ایجاد ارزش‌های جدید و انسان‌محور می‌دانست.
برآورد نیچه از نیهیلیسم ، فضایی بحرانی بود که باید با تأییدِ اراده معطوف به قدرت بر آن غلبه کرد.

از طرفی هایدگر، نیهیلیسم را نا‌اندیشگیِ بنیادین و انحطاط متافیزیک غربی و پیامدی از «فراموشی هستی» و تقلیل بعدی آن به فناوری می داند.

هایدگر عصر مدرن را عصر پوچ‌گراییِ عمیق می‌پنداشت، جایی که موجودات هیچ ذات پایداری ندارند و هیچ مقاومتی در برابر دسیسه‌های فناوری از خود نشان نمی‌دهند.


از نظر هایدگر، غلبه بر نیهیلیسم مستلزم بازگشت به پیشاسقراطیان و پرسشگری اصیل از «هستی» از دریچه «نیستی» است.

در بین فیلسوفان منتقد به نیهیلیسم می‌توان به آلبر کامو هم اشاره کرد.

آلبر کامو اساساً با نیهیلیسم مخالف بود و معتقد بود که اگر چه زندگی ممکن است ذاتاً بی‌ معنی باشد، اما انسان‌ باید با پذیرفتن عمل، ایجاد ارزش‌های خود و یافتنِ هدف در تجربیات زیسته خود، علیه این بی‌ معنایی قیام کنند. کامو در فلسفه‌ی خود به بی عملیِ انسان می تازد و استدلال می کند که این مبارزه و خودِ عمل به زندگی در جهانی بی‌ معنا است که به زندگی معنی و کرامت می‌بخشد.

طبق سنت نمی توان از کامو گفت و از سارتر سخنی به میان نیاورد.
سارتر بر این ایده پافشاری می کند که انسان‌ها بدون هدف از پیش تعیین‌ شده‌ای متولد می‌شوند و از طریق تجربیات و انتخاب‌های زیسته‌ی آنهاست که معنای زندگی آنها شکل می‌گیرد.
سارتر در فلسفه‌ی خویش عمیقاً آزادی انسان را تایید می کند.

ژان پل سارتر به عنوان یک متفکر اگزیستانسیالیست، پوچی را نقطه‌ی شروعی برای معنایابی و یافتنِ ماهیتِ انسانی می داند.

به عقیده‌ی او اگرچه زندگی هیچ معنای از پیش تعیین‌شده‌ای ندارد اما انسان‌ها آزادی بی حد و حصری برای خلق ارزش‌ها و اهداف خود از طریق انتخاب‌ها و اعمالشان دارند. در فلسفه‌ی سارتر «وجودِ انسانی مقدم بر ماهیت است»، برخلافِ حیوانات، گیاهان و اشیای بی‌جان، برای انسان هیچ ماهیت یا هدفِ ذاتیِ از پیش تعیین شده‌ای موجود نیست؛ تا زمانی که انسان آزادانه زندگی کند و انتخاب‌هایی انجام دهد که او را تعریف کنند.

+ نوشته شده در 2025/8/27ساعت توسط علیرضا اعتمادی |