خود-تمایزیافتگی Self-differentiation چیست؟
«خود-تمایزیافتگی» به این صورت تعریف می شود: « فردی که فاصلهی خود را در سیستم خانواده تثبیت میکند، بدون اینکه درگیر احساسات، افکار و اضطرابهای سایر اعضای خانواده شود » (Bowen, M., 1988, 2001).
اصطلاح «تمایز خود» اصطلاحی است که توسط موری بوئن روانشناس آمریکایی در تکنیکهای خانواده درمانی به کار رفته است و به « میزان ترکیب و تمایز احساسات و منطق» اشاره دارد.
بنا بر تعریف موری بوئن: (خود- تمایزیافتگی) حالتی از بلوغ روانی است که در آن فرد قادر است به وضوح بین منطق و احساسات تمایز قائل شود و در عین حال در حضور و تأثیر دیگران، به ویژه اعضای خانواده، خودبودگی یا هویت خود را حفظ کند. این امر امکان ایجاد ارتباطات عمیق و سالم با دیگران را علیرغم تمایل به نزدیکی یا در مواجهه با اختلافات را فراهم میکند.
● نگاهی دقیقتر به تمایزیافتگی، به توانایی روانشناختی فرد در تمایز قائل شدن بین خود و دیگران اشاره دارد.
افراد با تمایزیافتگی بالا قادرند احساسات و افکار خود را از احساسات و افکارِ دیگران متمایز کرده و آنها را به طور مستقل در خود ادراک و مدیریت کنند.
وقتی میزان (تمایزِ خود) پایین باشد، احساسات و منطق به دُرستی از هم جدا نمیشوند و منطق به راحتی تحت تأثیر احساسات قرار میگیرد.
تمایز خود شامل ظرفیت حفظ عینیتِ عاطفی در بحبوحه سطوح بالای اضطراب در یک سیستم و در عین حال ارتباط همزمان با افراد کلیدی در سیستم (مثلاً پدر و مادر، شریک زندگی، فرزندان، خواهر و برادر و دوستان است.(بوئن، 1978 ؛ رودریگز-گونزالس و کر، 2011 )
بوئن فرض کرد که خودِ متمایز یک ویژگی پایدار است که از بزرگسالیِ در حال ظهور شروع میشود، اگرچه میتواند توسط وقایع استرسزای قابل توجه زندگی، موقعیتهای استرسزای طولانی مدت یا رواندرمانی تغییر کند ( بوئن، 1978 ).
افرادی که سطوح بالایی از خود-تمایزیافتگی دارند، قادرند آن دسته از برانگیختگیهای عاطفی و هیجانی را که در موقعیتهای چالشبرانگیزِ بینِفردی تجربه میکنند، بهتر تنظیم کنند و در نتیجه، بلوغ عاطفی و شایستگی بینفردی بیشتری نشان دهند ( میلر، اندرسون و کیلز، 2004 ؛ رودریگز-گونزال)
در رویکرد سیستمی، دیدگاه اصلی این است که مشکلات انسانی ممکن است در نتیجه تعاملات و ارتباطات ایجاد شوند، بنابراین به جای تمرکز صِرف بر بخش مشکلساز (افراد)، این روش حل مسئله بر سیستمی از (تعاملات و روابط انسانی) که باعث ایجاد مشکل میشود تمرکز دارد.
تمایزِ خود معیاری برای توانایی فرد در ایجاد تعادل و توازن برای ارتباط با افراد نزدیک است.
از نظر درون روانی، خود - تمایزیافتگی توانایی مغز در کنترل احساسات و عمل متفکرانه و منطقی حتی در موقعیتهای دشوار عاطفی است. و انتخابِ یک واکنش احساسیتر یا منطقیتر را در یک موقعیت خاص اندازهگیری میکند.
از نظر بین فردی، میزان تمایزیافتگی نشان میدهد که فرد تا چه حد قادر است بدون از دست دادن استقلال خود، با دیگران روابط صمیمانه برقرار کند. درجه بالای تمایزیافتگی به فرد اجازه میدهد تا تعارض بین «نزدیکی به دیگران» از یک سو و «استقلال خود» از سوی دیگر را متعادل کند.
بوئن مشاهده کرد که تجربیات یک فرد، به ویژه در دوران کودکی و نوجوانی، تأثیر زیادی بر سطح تمایزیافتگی او دارد و این سطح نسبتاً پایدار میماند، مگر اینکه فرد به روشی بلندمدت و ساختاریافته برای افزایش سطح تمایزیافتگی خود تلاش کند.
■ چسبندگی عاطفی
چسبندگی یا درهمآمیختگی، یک اصطلاح مهم در رویکرد سیستمی بوئن است، و به یک وضعیت روانی اشاره دارد که در آن فرد قادر به تمایز قائل شدن بین خود و دیگری نیست.
انسان یک سیستم فکری دارد که مسائل را به صورت منطقی بررسی میکند؛ و یک سیستم عاطفی دارد که به او احساسات مبهم میدهد؛ و چسبندگی و درهمآمیختگی به این معنی است که سیستم عاطفی و احساسی غالب میشود و افراد به شدت با دیگران و افراد خانواده درهمآمیخته و ترکیب میشوند .
چسبندگی و درهمآمیختگیِ بالا در خانواده و در رابطه با دیگران باعث میشود افراد به شدت تحت تأثیر دیگران و افراد خانواده قرار بگیرند و جدا کردن منطق و احساسات خود از پدر و مادر و اعضای خانواده و دیگران برایشان دشوار شود.
این امر باعث میشود افراد بیش از حد به افراد خانواده یا دیگران وابسته باشند و خودمختاری و استقلالشان مختل شود.
مثلاً در یک رابطه والد-فرزندیِ ترکیب شده و در همآمیخته، که فاصلهای بین والد و فرزند وجود ندارد، وقتی مادر احساساتی میشود یا ناراحت می شود، احساساتِ فرزندش نیز برانگیخته میشود و از این طریق حالش بد میشود.
این سرایتِ احساسی در مورد اعضای دیگر خانواده و دیگرانِ چسبیده نیز صدق می کند.
برای اینکه این موضوع را به صورت کاربردی بیان کنیم، فرض کنید مادر شما توسط پدرتان در خانه سرزنش میشود و دچار ناراحتی و غمگینی می شود.
در این حالت اگر در خانوادهای با چسبندگی و همآمیختگیِ بال باشیدا، سیستم عاطفی - احساسی غالب میشود و شما دقیقا با مادر هم حس شده و دچار ناراحتی و غمگینی شوید.
در این شرایط، سیستمِ منطقی غیر فعال شده و شما را درگیر افکار و رفتارهای منفی کند.
از سوی دیگر، اگر شما بتوانید با خود-تمایزیافتگی از سیستمهای احساسی و منطقیِ خود به شیوهای متعادل استفاده کنید، ممکن است در ابتدا از اینکه مادرتان توسط پدرتان سرزنش شود شگفتزده شوید ، اما پس از آن با دقت بیشتری در مورد آن تفکر می کنید و با خونسردی ، این موضوع را فقط یک اختلاف نظر زناشویی در نظر میگیرید که حل و فصل آن مربوط حوزهی خصوصیِ خودشان است.
حالا بیایید مادری را در نظر بگیرید که هرگونه برخورد سرد یا جدیّت از طرف دیگران با فرزند خودش را، به مثابه تهدید عزتنفس و غرور خودش تلقی می کند و به دلخوریِ فرزندش حالت چسبندگی و ادغام پیدا می کند و به صورت افراطی واکنش نشان می دهد.
همین عدم تمایزیافتگی و درهمآمیختگی و چسبندگیِ مادرانه در اغلب اوقات به نقشهای تنش آفرینی مانند مادر زن - مادر شوهر دامن می زند.
چسبندگی و درهمآمیختگی را میتوان در روابط خانوادگی و دوستانی نیز مشاهده کرد، که احساسات به شدت بین اعضاء مشترک است و خودبودگی و فردیت، تمایل به از دست دادن دارد.
دکتر بوئن بر اهمیت فاصله با احساساتِ منفی دیگران اعم از مادر، پدر، خانواده و دیگران تأکید میکند.
او تلاش برای جدایی بیشتر از سیستم عاطفی و احساسی در روابط بین فردی را «خود-تمایزیافتگی» مینامد.
و نیز توضیح داده که در یک خانواده سالم «خود-تمایزیافتگی» بین اعضای خانواده و عدم «چسبندگیِ عاطفی» اهمیت بالایی دارد.
همچنان که ما متمایزتر میشویم و سلامتمان بهبود مییابد، میتوانیم شیوههای منحصر به فردِ تفکر و فردیتِ (خود/ self) را جدا از خواستهها، قضاوت ها و احساسات اعضای خانواده ، دوستان و دیگران توسعه دهیم.
کسانی که در آنها (خود/ self) تمایز یافته، در برابر فشار و استرسِ عاطفی تحمل بالایی دارند، خودکنترلی دارند و میتوانند بدون اینکه تحت تأثیر احساسات دیگران قرار بگیرند، تصمیمات منطقی بگیرند و فردیتِ خود را حفظ کنند.
یک فرد خود-تمایزیافته قادر است بر اساس ارزشها و باورهای خود عمل کند و روابط سالم و ایمنی با دیگران برقرار کند.
بنابراین، تمایز و فاصله در درون سیستم خانواده نقش محوری در درک تعاملات و روابط بین اعضای خانواده ایفا میکند.
در سیستمهای خانوادگیِ درهمآمیخته و در هم تنیده، مرزهای بین اعضا مُبهم و ناشفاف میشود و سرایت عاطفی به راحتی رخ میدهد.
این امر میتواند منجر به درگیری و اختلال در عملکرد خانواده و فردِ عضو آن خانواده شود.
در مقابل، در یک سیستم خانوادگی متمایز، هر عضو قادر است هویت و استقلال فردی خود را حفظ کند و در عین حال بین ابراز وجود و همدلی با دیگران تعادل برقرار کند.
برای تقویت روابط سالم خانوادگی و بینفردی، مهم است که افراد تمایز خود را افزایش داده و از چسبندگی و آمیختگیِ بیش از حد خودداری کنند.
با دستیابی به این تعادل، اعضای خانواده میتوانند هویت خود را تثبیت کرده و روابطِ حمایتی و سالمِ متقابل برقرار کنند.
دور از ذهن نیست آن دسته از روابط والد - فرزند و روابط بین دوستان که اغلب شامل سیستمهای فعالِ احساسی است که قادر به حفظ فاصله و تمایز نیستند، اغلب منجر به احساس مسئولیت کاذب و مشکلات میشود.
از طرفی غیر معمول نیست که سیستم احساسی نه تنها در خانواده، بلکه در افرادی که روزانه به آنها نزدیک هستیم، کنترل را به دست بگیرد و به مشکلاتی تبدیل شود.
■ با توجه به این وضعیت چسبندگیِ احساسی و آمیختگی، چگونه میتوانیم به سمت تمایز حرکت کنیم؟
اگر احساس میکنید در موقعیت چسبندگی و درهمآمیختگیِ احساسی گیر افتادهاید، مهم است که یک قدم به عقب بردارید و به موقعیت نگاه کنید.
یک قدم عقب رفتن به معنای دور شدن و فاصله گرفتن از احساساتِ طرف مقابل است. چه مادرتان باشد ، چه دوستتان، چه همسرتان و چه یک غریبه.
در هر صورت، مهمترین عامل این است که میل به مستقل بودن و (خود-تمایزیافتگی) در ما قوی باشد.
■ خود - تمایزیافتگی و نوجوانی
در دوران نوجوانی هرچه سطح خود-تمایزیافتگی در نوجوان کمتر باشد، در برابر فشار همسالان آسیبپذیرتر خواهد بود و احتمال اینکه به «شبیه بقیه شدن» «بله» بگوید بیشتر میشود.
چنین نوجوانانی بیش از حد از تبدیل شدن به «خودِ واقعیشان» و تعهد به فردیت یا «خودشان بودن» میترسند.
چون تصورشان این است که اگر این کار را بکنند، با طرد و رهاشدن مواجه میشوند و فکر میکنند که با آنها مانند یک خائن، منفور و رها شده رفتار خواهد شد.
● گفته میشود هر چه «فردیت، خود-تمایزیافتگی و خودبودگی و فاصلهی احساسی» بیشتر پیش برود، عزت نفس و ثبات روانی فرد بیشتر خواهد بود.
■ در ذهن یک فرد سالم و دارای خود- تمایزیافتگی بالا چه میگذرد؟
در ذهن چنین فردی بین «منطق» و «احساس» («عقل و احساس») تعادل خوبی برقرار است.
این تعادل در روابط بینِفردی منعکس میشود و به فرد اجازه میدهد هم «در رابطه باشد» و هم «خودبودگی» داشته باشد، که یک رابطهی بالغانه را نوید می دهد.
آیا میخواهید تفاوت بین (رابطه بالغانه) و (رابطه پاتولوژیک) را درک کنید، پس مفهومِ «خود-تمایزیافتگی» بوئن میتواند بسیار مفید باشد.
همانطور که اشاره شد، در ذهن فرد خود-تمایزیافته تعادل مناسبی بین مطق و احساس شکل گرفته است.
افرادی که در منطق ضعیف هستند و به احساسات اهمیت زیادی میدهند، سطح تمایزیافتگی پایینی دارند؛ حتی اگر استدلالهای منطقی و معتبری داشته باشند، اما احساسات همچنان مانند احساسات یک نوزاد یا کودک باقی میمانند.
Citable sources
1966, The Use of Family Theory in Clinical Practice.
1974, Toward the Differentiation of Self in One's Family of Origin.
1978, Family Therapy in Clinical Practice, Northvale, NJ: Jason Aronson Inc., 1978.
1988, ''Family Evaluation: An Approach Based on Bowen Theory, co-written with Kerr, M.E. at The Family Center at Georgetown University Hospital," New York: Norton & Co., 1988.
"Dr. Lucius Murray Bowen and LeRoy Bowen - Kansas Memory". www.kansasmemory.org. Retrieved December 7, 2016.
Bartle-Haring, S., Rosen, K. H., & Stith, S. M. (2002). Emotional reactivity and psychological distress. Journal of Adolescent Research, 17, 556–585.
Kerr, M. E., & Bowen, M. (1988). Family evaluation. New York: Norton.
Murdock, N.L., Gore, P.A. Stress, Coping, and Differentiation of Self: A Test of Bowen Theory. Contemporary Family Therapy 26, 319–335 (2004). https://doi.org/10.1023/B:COFT.0000037918.53929.18
Skowron, E. A. (2000). The role of differentiation of self in marital adjustment. Journal of Counseling Psychology, 47, 229–237.
https://dergipark.org.tr/en/download/article-file/731304
ما در زندگی زیاد این را شنیده ایم که پدر و مادر خوب و واقعی کسی است که زحمت بزرگ کردن کودک را در داخل و خارج از منزل می کشد و به فکر آسایش و رفاه خانواده و فرزندان خویش است.
آیا به راستی پدر و مادر خوب و واقعی بودن در انجام وظایف و کار کردن و زحمت کشیدن و از خود گذشتگی خلاصه می شود؟!
● منظور از اصطلاحِ (پدر و مادر واقعی) چیست؟
● منظور این است که تولیدِ مثل و زادآوری را هر موجودی می تواند انجام می دهد، اما پدری و مادری کردن و آموزش و تربیتِ صحیح، اختصاص به نوعِ انسان دارد.
پس پدران و مادران واقعی، مهارتهای فرزندپروری و اشتیاقِ تربیتِ نسل را در خود مستقر کرده و از تولیدِ مثلِ زیستشناختی فراتر رفته اند.
اساساً پدری و مادری کردن یعنی: تعهد به رُشدِ یک انسان است.
از طرفی پدر و مادر خوب بودن را باید به قضاوت و دیدگاهِ فرزندان سپرد. آیا فرزندان ما از اینکه ما پدر و مادر آنها بوده ایم احساس رضایت و افتخار دارند؟!
● یک پدر و مادر واقعی، ذاتاً در مراقبت از فرزندان و خانواده مهارت دارد. و توانسته در کنار آسایش، آرامش را نیز برای فرزندش به وجود آورد.
● یک پدر و مادر واقعی امن و ایمن است.
● ایرادگیر و مقایسه گر نیست.
● یک پدر و مادر واقعی کنترلگر نیست.
● پدران و مادران واقعی، وظایفِ متعارفِ پدری و مادری را ، بر سر فرزند خویش تبدیل به منّت نمی کنند.
● افرادی که پدران و مادران واقعی هستند، معمولاً در راهنمایی و توجه به فرزند خویش مهارت دارند و یک شوقِ واقعی برای کمک به رُشد فرزند خویش، در خود احساس می کنند.
● یک پدر و مادر واقعی، عزت نفس فرزندِ خود را امتدادِ عزت نفسِ خویش می داند و همواره در رابطه با فرزندش حامی و همدل است.
● پدران و مادران واقعی، از ترسها و اضطرابها و نگرانیهای خود عبور کرده اند و دورِ فرزند خویش دیوار نمی کشند و آنها را ایزوله، محصور و تملک نمی کنند. آنها به استقلال و قدرت بخشیدن به اعتمادبه نفس فرزندِ خویش واقف و آگاه هستند.
● پدر و مادر واقعی، به وعدههایش عمل میکند و حس مسئولیتپذیری بالایی دارد.
● پدر و مادری واقعی خواهد بود، که حتی به وعدههای کوچک هم عمل کند، چون می داند عمل نکردن به قول ها میتواند به کودکان آسیب عمیقی برساند و اعتماد را از بین ببرد.
● پدر و مادر واقعی میتواند خشم و ناامیدی خود را به طور مناسب مدیریت کند.
● پدران و مادران واقعی، در خانواده و فامیل جبههبندی و بدگویی و خصومت ورزی نمی کنند. و فرزند خود را درگیر مشکلات زناشویی و اختلافاتِ خانوادگی نمی کنند.
● پدر و مادر واقعی، واقعاً به خانواده و شریک زندگی فعلیاش اهمیت میدهد و در ذهن فرزند خویش، از یکدیگر قهرمان می سازند.
● یک پدر و مادر واقعی، قادر است اشتباهات و خطاهای خود را بدونِ انکار و پنهان کردن آنها بپذیرد؛ چون به خوبی آگاه است که اعتراف به اشتباهات خودش در مقابل فرزندان ، راهی مهم برای آموزشِ صداقت به آنهاست.
● یک پدر و مادر واقعی، هرگز فراموش نمیکند که از اطرافیانش و به خصوص همسرش سپاسگزار باشد، پدر و مادری که قلبی سپاسگزار دارد، طبیعتاً اهمیت سپاسگزاری را به فرزندانش نیز خواهد آموخت.
● پدر و مادر واقعی، هیچگاه فرزند خویش را با دیگران مقایسه نمی کند؛ بلکه فرزند خود را فقط و فقط با گذشته و حال و آیندهی همان خودِ فرزند مقایسه می کند.
● پدر و مادر واقعی، نه سهلگیرانه عمل می کند و نه سختگیرانه، بلکه مقتدرانه عمل می کند و محدودیتهای واقعبینانه را به فرزندش می آموزد.
● پدر و مادر واقعی، با پویاییهای فرهنگی و نسلی آشناست، و هرگز افکار و عقاید خویش را به فرزندش تحمیل نمی کند.
● پدر و مادر واقعی، اشتباه و خطا را حقِ طبیعی فرزند خویش می داند و بر عدم تکرار خطا و آموختنِ تجربه از خطاها تمرکز می کند.
● پدران و مادران واقعی، اهل گفتگو و حلِ مسئله در خانواده هستند. و به هیچ عنوان از قهر، تنبیه و تحقیر و تهدید استفاده نمی کنند.
● پدر و مادر واقعی، ضمنِ آموزش مدیریت مالی به فرزندش، از خساست و خشونت اقتصادی در خانواده پرهیز می کند.
● پدران و مادران واقعی، به فرزند خویش توجهِ مثبتِ نامشروط دارند. یعنی برای عشق و محبت خویش به فرزندش هیچگونه شرط و شروطی قائل نیستند.
● پدر و مادر واقعی، نوازش کلامی و نوازش فیزیکی را به خوبی بلد است.
● پدر و مادر واقعی، پُر توقع و کمالگرا نیست. او فرزندی کامل و بی نقص نمی خواهد، بلکه فرزندی می خواهد کافی.
فرزندی با نمرات کافی، خورد و خوراکِ کافی، حالِ خوبِ کافی، زیباییِ کافی، استعدادهای کافی، توانایی های کافی، شغل و درآمد کافی و شخصیت کافی.
● پدر و مادر واقعی، احساسات مثبت و منفی را در خودش و فرزند خودش پذیرفته است.
● پدر و مادر واقعی، به شخصیت و فردیت و استقلال و انتخابِ فرزند خودش احترام می گذارد و کنترلگر نیست.
● پدر و مادر واقعی، خودساخته و قوی است و با ذهنیتِ قربانی و مظلوم نمایی و درد دل ، به فرزند خودش احساس گناه و شرم نمی دهد.
■ به قول نیچه: ما فرزندانمان را شبیهِ خودمان می کنیم و در آخر نامِ تربیت بر آن می گذاریم؛ پدر و مادر واقعی، خودساخته و خودیافته است. چون می داند، قرار است الگوی سالمی از انسان به فرزندش معرفی کند.
خب، آیا عادتهایی وجود دارد که بتوانیم از همین الان شروع کنیم و واقعاً به ما کمک کند پدر و مادر بهتری شویم؟!
بدیهی است که مهارتهای پدر و مادر واقعی بودن یک شبه به دست نمیآیند، اما تلاشهای کوچکِ روزانه میتوانند تفاوت بزرگی ایجاد کنند و مهارت ها را در ما تقویت کنند.
برای اینکه پدر و مادر خوبی باشیم، باید دائماً در مورد خودمان تأمل و تفکر کنیم.
با بزرگ شدن بچهها، نوعِ انتظار آنها از پدر و مادرشان تغییر میکند، بنابراین مهم است که انعطافپذیر باشیم و به رُشد و توسعهی فردیِ خود ادامه دهیم.
و در آخرین کلام، ما هم با فرزندانمان رُشد کنیم.