از منظری می توان ذاتِ روانشناسی و علوم پزشکی را پوچگرایانه و نیهیلیستی دانست. یعنی فروکاستنِ وجود انسانی و ماهیتِ هستی به فعل و انفعالات مادی، هورمونی، شیمیایی و نورولوژیکی.
در ساحتِ پوچگرایی، تمام پدیدهها به عناصر مادی خویش تقلیل می یابند.
دریا فقط آب است و متشکل از اتم های هیدروژن و اکسیژن.
گیاهان فقط تجمعِ کلروفیل و مواد آلی هستند.
نگرش پوچگرایانه جایی برای مفاهیم زیباشناختی و ارزشها و معنایی برای زیستجهانِ انسانی قائل نیست و نیاز اساسی انسان به هدف و معنا را نادیده میگیرد.
دو فیلسوفی که در قرن بیستم، به انتقاد از نیهیلیسم پرداختند نیچه و هایدگر بودند.
نیچه نیهیلیسم را نتیجهی طرد ارزشهای سنتی و متافیزیکی توسط بشریت میدانست و آن را وضعیتی خطرناک و انکارکنندهی زندگی قلمداد می کرد. نیچه هدف فلسفهی خود را «غلبه» بر نیهیلیسم با ایجاد ارزشهای جدید و انسانمحور میدانست.
برآورد نیچه از نیهیلیسم ، فضایی بحرانی بود که باید با تأییدِ اراده معطوف به قدرت بر آن غلبه کرد.
از طرفی هایدگر، نیهیلیسم را نااندیشگیِ بنیادین و انحطاط متافیزیک غربی و پیامدی از «فراموشی هستی» و تقلیل بعدی آن به فناوری می داند.
هایدگر عصر مدرن را عصر پوچگراییِ عمیق میپنداشت، جایی که موجودات هیچ ذات پایداری ندارند و هیچ مقاومتی در برابر دسیسههای فناوری از خود نشان نمیدهند.
از نظر هایدگر، غلبه بر نیهیلیسم مستلزم بازگشت به پیشاسقراطیان و پرسشگری اصیل از «هستی» از دریچه «نیستی» است.
در بین فیلسوفان منتقد به نیهیلیسم میتوان به آلبر کامو هم اشاره کرد.
آلبر کامو اساساً با نیهیلیسم مخالف بود و معتقد بود که اگر چه زندگی ممکن است ذاتاً بی معنی باشد، اما انسان باید با پذیرفتن عمل، ایجاد ارزشهای خود و یافتنِ هدف در تجربیات زیسته خود، علیه این بی معنایی قیام کنند. کامو در فلسفهی خود به بی عملیِ انسان می تازد و استدلال می کند که این مبارزه و خودِ عمل به زندگی در جهانی بی معنا است که به زندگی معنی و کرامت میبخشد.
طبق سنت نمی توان از کامو گفت و از سارتر سخنی به میان نیاورد.
سارتر بر این ایده پافشاری می کند که انسانها بدون هدف از پیش تعیین شدهای متولد میشوند و از طریق تجربیات و انتخابهای زیستهی آنهاست که معنای زندگی آنها شکل میگیرد.
سارتر در فلسفهی خویش عمیقاً آزادی انسان را تایید می کند.
ژان پل سارتر به عنوان یک متفکر اگزیستانسیالیست، پوچی را نقطهی شروعی برای معنایابی و یافتنِ ماهیتِ انسانی می داند.
به عقیدهی او اگرچه زندگی هیچ معنای از پیش تعیینشدهای ندارد اما انسانها آزادی بی حد و حصری برای خلق ارزشها و اهداف خود از طریق انتخابها و اعمالشان دارند. در فلسفهی سارتر «وجودِ انسانی مقدم بر ماهیت است»، برخلافِ حیوانات، گیاهان و اشیای بیجان، برای انسان هیچ ماهیت یا هدفِ ذاتیِ از پیش تعیین شدهای موجود نیست؛ تا زمانی که انسان آزادانه زندگی کند و انتخابهایی انجام دهد که او را تعریف کنند.