روحِ جهانی و پارادایم های زمانه، انسان ها را دچار نوعی خودباختهگی کرده.
خودباخته نسبت به نشانهها و نمادهای قدرت همچون: پول، ثروت، زیبایی، شهرت و...
و به ما آموخته که بدون اینها هیچ و ناچیز و آسیب پذیر هستیم.
امروزه در رسانه ها و فرهنگِ عامه دغدغهی اغلب افراد بر این مَدار می گردد که خویشتن را به صورت نوعی اتوريته [منیّت] قالب ریزی کنند.
تا بتوانند افرادِ پیرامون و جامعه را خودباختهی خویش بسازند.
از طرفی افرادی هم هستند که تمایل به سرسپردگی اوئیّت دارند ـ نه اتوريتهگی یا منیّت!
انسانهای خوباخته، با تأييد و امضاء و مُهر زدن پای هويت ديگران، از طريق مکانیسمِ همانند سازی/identification، با آن شخصِ معتبر و دارای اتوريته، هم هويت شده؛ طوری که گویی در هويت او صاحب يك مقدار سهام شده اند!
مثل وقتی که گلّه وار در پی یک شخصیت سیاسی روانه می شوند و یا با ساعت ها انتظار خود را سرِ راهِ فلان فرد زیبای مشهور و فلان خواننده یا فلان سلبریتی قرار می دهند تا با گرفتن یک عکس یا امضاء ، خلاء هویتیِ خویشتن را با شخصیت و زیبایی و شهرت او پُر کنند و با این توهم دلخوش شوند که مورد توجه یک فرد مشهور قرار گرفته اند و برای لحظهای دیده شده اند.
گاهی هم از سر ناچاری و نبودِ یک راهنمای مناسب در زندگی و ناتوانی در استفاده از راهگشایی های عقلِ سلیم، تصوراتی را به دیگران فرا میافکنند و از آن ها بُت و اسطوره می سازند و همچون بادکنک آنقدر آنها را باد می کنند که ناگهان بر اثر صدای ترکیدگی آن شخص، تازه از خواب غفلت بیدار می شوند و واقعیاتِ از هم پاشیدهی شخصیت آن فرد را با حیرت تماشا می کنند و با این حیرت و اندوه در خودشان میخزند و از زمین و زمان گلایهمند و شاکی می شوند که چرا همیشه چنین آدم ها و مسائلی سر راه شان قرار می گیرند؟!
اما هرگز و هرگز پی به این مسئله نمی برند که این پندار و اوهامِ (خودِ) آنها بوده که از آدم ها چنین بُت های سنگی و هیولاهای بی رحمی ساخته و آنقدر به دیگران قدرت بخشیده که حالا می توانند بر تمامیتشان حکمرانی کنند و آنها را زیر تسلط خویش درآورند.
افرادی که از تروماها و حفرههای شخصیتی عمیق رنج می برند، بالاجبار می آیند و خود را عضو و وابسته به فلان شخص و مرجعِ شهرت و قدرت می کنند، تا از همين عضويت و وابستگی، نوعی هويت برای خود متصور شوند؛ تا شاید از این رهگذر بتوانند این هویتِ نااصیل و شبیه سازی شده را برای خود و دیگران به نمایش بگذارند.
از دیگر سو اگر ما خود را به صورت يك منیّت یا اتوريته درآوریم؛ و عدهای از افراد بدون تأمل بر هويتِ ما مُهر تأييد بزنند و هويت ما را امضاء كنند؛ و با اين مُهرها و امضاها از ما يك اتوريته بسازند، ما ديگر چندان ضرورتی نمی بينیم که از خودماند بپرسیم چه هستیم؛ یا آنچه هست چه ماهيتی دارد؛ به كدام سو می رویم؟! آيا در روشنايی حركت می كنیم يا در تاريكی؟!
ما فقط به اين دل خوشیم كه یک کسی هستیم؛ که يك شخصيت مقبول اجتماعی دارد!
ماهیت انسان بدین شکل است که وقتي هزار مُهر تأييد بر هويت اش خورد، با اين تأييدها و مُهرهای لفظی دچار نوعی سرمستی و منگی و ناهشياری می گردد ـ بی آنكه ضرورتی برای عمق بخشیدن نسبت به هويت خويش احساس كند؛ يا ماهيت آن را زير سؤال ببرد!
مشکل جوامع و انسانهای توسعه نیافته این است که از ابتدا برون ريشه، و وابسته به بیرونی ها بار آمده اند. و هر چه بيشتر برونی ها را داشته باشیم، کمتر به درون و رُشد شخصی توجه می کنیم.
اروین یالوم در کتاب درمان شوپنهاور می گوید: زنان زیبا فقط به خاطر ظاهرشان پاداش می گیرند و محترم شمرده می شوند.
این موضوع آنقدر تکرار می شود که از رشد و توسعه در بخشهای دیگر وجود خود غافل می مانند.
اعتماد به نفس و احساس موفقیت آنها سطحی بوده و به اندازه پوست بدنشان عمق دارد و وقتی زیبایی محو می گردد، دیگر چیزی برای ارائه ندارند.
چنین زنی نه هنر جالب توجه بودن را در خود پرورش داده و نه توانایی توجه به نکات جالب دیگران را دارد.
انسانی که نسبت به نشانههای قدرت دلباخته؛ به همان میزان نیز به این نشانههای قدرت، حساسیت و واکنش نشان می دهد.
این حساسیت و واکنش در درونِ خودِ آن شخص ایجاد ترس و اضطرابِ از دست دادن می کند، چون هستی و هویتِ خود را مشروط بر این نشانهها می بیند؛ و در قبال دیگران دچار احساسِ خشم و رقابت و مقایسه میشود.
انسانِ خودباخته به نشانههای قدرت، انسانی در بند و زندانی است.
زندانیِ همان نشانههایِ قدرت.
زیرکیِ نشانههای قدرت در این است که وقتی خود را در مالکیتِ انسان درآوردند، آهسته آهسته مالک او می شوند!
مثل اتومبیل زیبا و گران قیمتی که نماد و نشانهی ثروت و جایگاه اجتماعی است، به زودی مالک تو می شود، طوری که مبادا دزدیده شود یا خراشی بر آن بیفتد یا کهنه شود.
انسان خودباخته به قدرت، توجه اش توسط نشانههای قدرت تسخیر شده و ناگزیر، تمامیتِ خود و دیگران را با معیارِ نشانههای قدرت می سنجد.
و دو دستی به آنها می چسبد.
اما غافل از اینکه این نشانههای قدرت، همچون قطعهای یخ در دستان انسان است که هر قدر بیشتر و محکمتر آن را بگیرد و در دستانش بفشارد، زودتر تغییر ماهیت خواهد داد و زودتر آب خواهد شد.
از همین رو بودا باور داشت: چون پدیدههای عالم ناپایدار هستند، هرگونه علاقه به آنان باعث ایجاد رنج در آینده خواهد شد.
رولان بارت در کتاب سخن عشق، توصیه اش این است که: بگذار آنچه (از دیگری) میرسد در رسد، بگذار آنچه میگذرد - درگذرد.
مالکِ هیچ باش، هیچچیز را پس نزن، بپذیر، اما نگه ندار، بیافرین اما از آنِ خود نساز.
باری، به ترسیمِ زیبای مارکوس اورلیوس: عمر آدمی لحظهای بیش نیست، وجودش جریانی گذرا، احساساتش مبهم، جسمش طعمه کِرمها، نفسش گردبادی نا آرام، سرنوشتش نامعلوم و شهرتش ناپایدار است.
آدمی از لحاظِ جسمانی همچون آب جاری و از لحاظ نفسانی همچون خواب و خیال و بخار است.
زندگی چیزی نیست جز نبرد، اقامتی کوتاه در سرزمینی بیگانه.
پس از شهرت، گمنامی فرا میرسد.
پس چه چیزی میتواند راهنما و پاسدار آدمی باشد؟
فقط و فقط یک چیز: خِرَدمندی!
خِرَد ، همان دردِ درمان یافته است.
خردمند بودن یعنی پاک و سالم نگه داشتن روانِ خود، یعنی روحی فارغ از لذّت و درد داشتن، یعنی احساس مقصود کردن و از دروغ و ریا مبرّا بودن، یعنی در قید کردهها و ناکردههای دیگران نبودن، یعنی تن به واقعیت دادن و راستی را منشاء امور دانستن- و از همه مهمتر آنکه با متانت زندگی را تا مرگ پیش بردن و مرگ را جز انحلال سادهی عناصر سازنده ی موجودات زنده ندانستن.
دیر یا زود خاکستر و استخوان خواهیم بود، تنها نامی از ما باقی میماند، یا شاید حتّی نامی هم از ما بر جای نماند.
گرچه حتی نام هم چیزی جز صدایی از اصواتِ تو خالی و تکرار آن نیست.
تمام آنچه آدمی در زندگی بدان دل میبندد پوچ و تباه و ناپایدار است.
اشیای محسوسْ متغیٌر و ناپایدارند؛ اندامهای حسّی ما ضعیفند و به آسانی فریب میخورند و نشانههای قدرت در چنین جهانی، بیارزش اند.
پیش می آید که روانشناسان با معضل هدیه دادن روبرو می شوند.
دادن هدیه به روانشناس، به طور کلی مشاوره و درمان را از ضوابط و اصول اخلاق حرفه ای منحرف می کند.
مُراجعان ممکن است به دلایل مختلف و قابل درک بخواهند برای یک تراپیست هدایایی بخرند ، قدردانی کنند ، جشن بگیرند یا بخواهند با او احساس رفاقت و نزدیکی کنند.
یک روانشناس موقعیت ویژه ای دارد؛ موقعیتی که متضمن اعتماد ، شرافت ، همدلی و احساس امنیت است.
اینها مفاهیمی هستند که در یک رابطهی خارج از فضای مشاوره و تراپی، انسان ها و ارتباطات معمولی را ترغیب به دادن هدایا و تشویق به قدردانی می کند.
اما پویایی و هدف در فضای مشاوره و درمان ، مانند روابط خارج از آن نیست.
بنابراین، ملاحظات و مرزهای مهمی وجود دارد که روانشناسان باید قبل از دادن و پذیرش هدیه در نظر بگیرند.
به طور کلی، از منظر اخلاقی، ایجاد یک خط مشیِ فراگیر مبنی بر اینکه یک درمانگر نمی تواند هدایایی را بپذیرد ، یک شرط مطمئن است، زیرا خطر اضافه کردن استرس به رابطهی درمانی و آسیب رساندن به پیشرفت درمان را از بین می برد.
زمانی که به یک درمانگر هدیهای داده می شود، ممکن است برای انجام درمان ترجیحی یا خودداری از به چالش کشیدن هدیه دهنده، تحت فشار قرار بگیرد.
پذیرش هدایا از سوی روانشناس همچنین ممکن است پیشنهاد یا دعوت به تغییر ماهیتِ رابطهی درمانی را از یک رابطهی حرفه ای به رابطه ای بیش از حد معمولی یا بیش از حد دوستانه به همراه داشته باشد.
مثلث سازی در روابط، به یک الگوی ارتباطی اشاره دارد که در آن یک فرد از تعامل و گفتگویِ مستقیم با دیگری اجتناب می کند و در عوض از شخص سوم به عنوان واسطه استفاده می کند.
این موضوع می تواند سوء تفاهم ها و درگیری هایی را ایجاد کند، که اغلب به عنوان یک استراتژیِ دستکاریِ روانی برای کنترل یا کسب قدرت عمل می کند.
مثلث سازی همانطور که اشاره شد، شکلی از دستکاری روانی است و برای بهره برداری از تعامل بین دو نفر که مستقیماً با هم ارتباط برقرار نمی کنند استفاده می شود.
مثلث سازی یک مکانیسم ناسالم است که می تواند سمیّت و منفی های غیر ضروری و اضافی در روابط ایجاد کند.
برای افرادی که تمایل به دستکاری روانی دیگران دارند تا به آنچه میخواهند برسند یا دیگران را علیه یکدیگر قرار دهند، میتواند به فرآیندی منظم و عادت تبدیل شود.
مثلثسازی اغلب تلاشی است برای افراد در تلاش جهت در اختیار گرفتن کنترل موقعیت و کسب مزیت از آن به شکل وفاداری یا توجه طرفهای دیگر.
مثلث سازی را می توان در شکلهایی از انواع روابط استفاده کرد.
مثلث سازی می تواند در خانواده ها اتفاق بیفتد، مثلاً بین خواهر و برادر یا یکی از والدین، و کودک می تواند اتحادی را علیه والدِ دیگر تشکیل دهد.
زوجینی که در مهارت های زوجی نقص دارند، یا آسیب های حل نشده و طرحواره های فعال در رابطه شان پُررنگ است، جهتِ حل و فصل مشکلات خودشان همواره یک نفرِ سوم را مثلث میکنند و پای او را به کشمکش های زناشویی و مشکلات زندگی مشترک باز می کنند.
حال این نفر سوم میتواند پدر و مادرهای زوج، عموها و خالهها، فرزندان، خواهر و برادرها و یا دوستان و حتی افراد غریبه و اساتیدِ عرفان های کاذب باشد.
خیلی از اوقات هم از این افرادِ مثلث شده به عنوان اهرم فشار سوءاستفاده می شود.
اهرم فشار به همسر یا فرزندان یا اعضای دیگر خانواده.
در خوشبینانه ترین حالت، فردِ مثلث شده به خاطر عدم بینش و تسلط بر رویکردهای آسیب شناختی و روانشناختی، نه تنها کمکی به زوجین نمی کند بلکه خودش هم درگیر مشکلات آنها شده و رابطهی آن دو نفر را به بیراهه و خودش را به فرسودگی می کشاند.
گاهی اوقات، افراد مثلثی حتی نمی دانند که از آنها برای دستکاری دیگران استفاده می شود!
یکی دیگر از معضلات مثلث سازی این است که رابطهی زوجین را با هم قطع می کند و ارتباط آنها به فردِ مثلث شده محول می شود.
مثلث سازی در خانواده می تواند یک شکلِ مضر از مداخلهی روانی باشد.
پدر و مادر ناآگاهی که به دلیل ضعفهای ارتباطی و روانشناختی خودش، با یکی از فرزندان مثلث سازی می کند، خانه و خانواده را به جبههی جنگ تبدیل می کند ، که نتیجه ای جز ایجاد دشمنی، کینه و خصومت مابین اعضای خانواده نخواهد بود.
در فهرست رفتارهای سمّی، مثلث سازی ممکن است شناخته شده ترین باشد.
اما مثلث سازی دقیقاً چیست، چرا یک تاکتیکِ دستکاریِ رایج است و چگونه می توانیم آن را تشخیص دهیم؟
مثلث سازی رویکردی است که توسط افراد مختلف استفاده می شود که در یک چیز مشترک هستند: ناامنی.
در نتیجه، آنها مایلند اعضای خانواده یا دیگران را به روشهای مضر هدایت یا کنترل کنند، تا به آنچه میخواهند برسند یا در یک رابطه احساس کنترل و امنیت کنند .
مثلث سازی می تواند به طور موقت استرسِ شرایط را کاهش دهد.
با این حال، میتواند خطرآفرین نیز باشد، زیرا منجر به الگوها و چرخههای ناکارآمد در رابطه میشود، به خصوص اگر در چندین موقعیت تقویت شود.
لذا با گذشتِ زمان، موقعیتی درهم و برهم ایجاد می کند که اغلب منجر به احساسات آسیب دیده یا سوء تفاهم می شود.
ناجی ها یا ایثارگرانِ مثلث ساز
این منجی ها یا ایثارگران معمولا در قالبِ دوستان، اساتید عرفانی و معنوی یا افراد بیکار و بی دغدغه ظاهر می شوند.
باور نجات دهنده این است: بگذار کمکت کنم!
این افراد سخت تلاش می کنند تا به دیگران کمک کنند و از آنها مراقبت کنند.
این افراد اغلب نیاز دارند به دیگران کمک کنند تا از خودشان احساس رضایت کنند در حالی که نیازهای خود را کنار گذاشته و مسئولیتِ نیازهای واقعی خود را بر عهده نمی گیرند.
کمک کننده و کمک گیرنده، به طور کلاسیک به هم وابسته هستند.
آنها به افراد آسیب دیده و نیازمند، نیاز دارند تا از آنها حمایت کنند و به همین خاطر اغلب نمی توانند اجازه دهند فرد آسیب دیده بهتر شود.
ناجی ها از تاکتیک های دستکاری مانند احساس گناه استفاده می کنند تا قربانیان خود را به خود وابسته نگه دارند زیرا ناجی یا ایثارکننده ها اگر به کسی کمک نکنند احساس گناه می کنند.
از آنجایی که ایثارگران اغلب بیش از حد تلاش می کنند، خسته می شوند و به شیوه ای مقدس گرفتار می شوند، و از درون فرو می ریزند.
مثلث سازی در روابط عاشقانه
در یک رابطه عاشقانه، فردِ دستکاری کننده معمولاً شخص دیگری را وارد ارتباط صمیمی خود می کند و باعث ایجاد اصطکاک، سردرگمی و حسادت می شود.
با این وجود، فرد معمولاً از توجه، چه مثبت و چه منفی، لذت می برد و حتی ممکن است به افراد مثلثی اجازه دهد که یکدیگر را رقیب بدانند تا بتوانند برای جلب توجه با هم دعوا کنند.
در نسخهی عاطفیِ مثلث سازی، این شکافتن و برونریزی نکته ی اساسی است.
دوست یا شریک جدید ایده آل است، در حالی که فرد قبلی در آن موقعیت کاملاً ناقص است.
●● مقابله با مثلث سازی
هنگام برخورد با مثلثسازی، مهم است که به یاد داشته باشید که فقط شما بر کاری که انجام میدهید و رابطهای که دارید مسئول هستید و باید روی آن کنترل داشته باشید، نه فردِ دلسوز، تحریککننده یا طعمهگذار.
به یاد داشته باشید، هیچکس نمی تواند بدون اجازه شما احساس بدی در رابطهی شما ایجاد کند.
ارتباط سالم مستلزم صراحت و اصالت و تلاش برای حل تعارض است نه ایجاد یا شبیه سازیِ آنها.
● قوی ترین راه برای مقابله با این موقعیت ها این است که یک قدم به عقب بردارید، آنچه را که اتفاق می افتد ارزیابی کنید و بر اساس آن عمل کنید.
● موثر ترین کار برای حذفِ مثلث ها این است که با یک روانشناس یا متخصص بهداشت روان، مشکل خود را مطرح کنید، روانشناسان و متخصصان حوزهی بهداشت روان آموزشها و مهارتهای تخصصی و علمی لازم را آموخته اند تا ضمنِ حفظ تعهد و موضعِ بی طرف، بتوانند مشکل شما را به صورت تخصصی ریشه یابی کنند و راهکار ارائه نمایند.
● در زندگی خود افراد را اولویت بندی کنید. همسر یا شریک زندگی خود را در اولویت قرار دهید. بعد فرزندان و دیگر افراد نزدیک و امن خود را.
● با شریک زندگی خود شفاف سازی و گفتگو کنید.
● با عزیزان و افراد مورد اعتماد زندگی خود در ارتباط باشید تا هنگام بروزِ شرایط استرس زا و مشکل ساز بتوانید از دایرهی حمایتی و عاطفی آنها بهره مند گردید.
● تعادل سالمی بین خانواده، دوستان، کار و اوقات فراغت ایجاد کنید.
● اگر احساس کردید که یک مکالمه به یک مکالمه ناسالم یا ناکارآمد تبدیل می شود، خود را از آن دور کنید تا بتوانید در یک موقعیت آرام تر یا در حضور یک متخصص بهداشت روان ، به گفتگو ادامه دهید.
● خویشتن داری خود را حفظ کنید.
به طوری که شما قدرت خود و خانواده و شریک زندگی خود را حفظ می کنید و نشان می دهید که هیچ کسی توانایی دستکاری وکنترل زندگی شما را نخواهد داشت.
● برای شکستن مثلث ها و حفظ رابطه، روی چراییها وسواس نداشته باشید.
ممکن است در حال تجزیه و تحلیل باشید که چرا شریک زندگی یا یکی از اعضای خانواده شما را مثلث می کند یا عمداً سعی می کند یک موقعیت بینِ فردی را پیچیده کند.
با این حال، درگیر شدن در این وسواس و پریشانی، اغلب ناامید کننده است و همیشه به پاسخ های قطعی منجر نمی شود.
در عوض، بهتر است تلاشهای خود را بر این متمرکز کنید که چگونه میتوانید محدودیتهای بهتری تعیین کنید و در صورت نیاز رابطهی خود را دوباره تعریف و بازنشانی کنید.
●در آخر، خیلی از اوقات افرادی در زندگی ما پیدا می شوند که بدون اینکه خودمان بخواهیم؛ خودشان را به عنوان حامی، دلسوز و عقلِکل به رابطه یا زندگی شخصی ما تحمیل می کنند و با ما و شریک زندگی ما یا فرزندان ما یا خانواده ما مثلث سازی می کنند.
برای رهایی از دامِ چنین افرادی باید مرزهای خود را تعیین کنید.
شما در این شرایط باید با اقتدار به این فردِ مثلثی بفهمانید که از کاری که انجام می دهد آگاه هستید.
البته انتظار داشته باشید که در صورت انجام این کار، آنها دخالت ها و انگیزههای مثلثی خود را انکار کنند، توجیه کنند، یا حتی سعی کنند آن را به سمت شما سوق دهند یا فرافکنی کنند.
اما سعی کنید در موضع خود بایستید و به آنها بگویید که اگر به این روش به شما و رابطهی شما آسیب برسانند، پایان دادن به ارتباط با آن فرد، واکنش جدّی و استفاده از ظرفیت های قانونی و حقوقی برایتان محفوظ است.
References
Bell, L. G., Bell, D. C., & Nakata, Y. (2001). Triangulation and adolescent development in the US and Japan. Family Process, 40 (2), 173-186.
Dallos, R., & Vetere, A. (2012). Systems theory, family attachments and processes of triangulation: Does the concept of triangulation offer a useful bridge?. Journal of Family Therapy, 34 (2), 117-137.
Haefner, J. (2014). An application of Bowen family systems theory. Issues in mental health nursing, 35 (11), 835-841.
Wang, L., & Crane, D. R. (2001). The relationship between marital satisfaction, marital stability, nuclear family triangulation, and childhood depression. American Journal of Family Therapy, 29 (4), 337-347.
تله زندگی اصطلاحی عامیانه است برای اشاره به آنچه که متخصصان روانشناسی به آن طرحواره می گویند.
طرحواره یا تله زندگی ، باورهای عمیق و تزلزل ناپذیری هستند که در طی تجربیات زندگی، درباره خود، دیگران و جهان شکل گرفته اند.
طرحواره ها در اوایل دوران کودکی یا نوجوانی ، بازنمایی های دقیق از محیط پیرامون ما انسان ها ایجاد می کنند.
به دیگر سخن ، طرحواره های ناسازگار اولیه؛ هیجان ها، خاطرات، احساس های بدنی و شناخت واره هایی هستند که با جنبه های مخربِ تجاربِ دورانِ کودکیِ انسان ها گره خورده اند و به شیوه ای سازمان یافته در سرتاسر زندگی، در قالبِ الگوهایی تکرار می شوند.
پژوهش ها نشان داده، که طرحواره های افراد، تا حدودی بازتابی دقیق از محیط زندگیِ اولیّه شان است.
ویژگی های تله های زندگی:
۱- الگوهایی هستند که از دوران کودکی نشات گرفته اند و ریشه های محکمی دارند.
۲- آسیب رسان هستند.
۳- برای بقاء خودشان تلاش می کنند.
طرحواره ها با اینکه آسیب هایی به ما می زنند، ولی نوعی قدرتِ پیش بینی و ثبات در زندگی نیز به ما می دهند.
برای همین ما مدام در حال بازآفرینی آنها هستیم.
در نظر زیگموند فروید و کارل یونگ، اسطوره شناسی (Mythology)، دانشی است که از فرافکنی نمادینِ تجربیات روانیِ نوعِ بشر به وجود آمده است.
به زعم ایشان، اساطیر مملو از حقیقتِ علمی هستند.
پس اگر اساطیر را به عنوان واقعیت ها و وقایع تاریخی در نظر بگیریم، نا مفهوم، کودکانه و بی نتیجه است؛ اما اگر با آنها به عنوان حقایق سمبولیک روبرو شویم، مملو از اسرارِ علمیِ روانشناختی، انسان شناسی و تاریخ شناسی است.
"کاساندرا" در بین شخصیت های اساطیری یونان ، زیباترین دختر پریاموس پادشاه تروآ بود و بسیاری دلباختهٔ او بودند و بخاطر رسیدن به کاساندرا در جنگ تروآ به سپاه پدرش ملحق می شدند.
تا اینکه آپولو، عاشق کاساندرا شد و برای اینکه دل او را بدست آورد به او قدرت پیشگویی اعطا کرد.
اما کاساندرا به عشق او بی اعتنایی کرد و به او پاسخی نداد.
آپولو برای تلافیِ این کار، قدرت پیشگویی او را از او پس نگرفت!
اما او را محکوم کرد که همیشه درست پیشگویی کند، اما کسی پیشگوییهای او را باور نکند!
کاساندرا بارها سقوط تروآ را پیشگویی کرد، اما در اثر نفرین آپولو، کسی حرف او را باور نمیکرد و او را دیوانه میپنداشتند.
این رنج کاساندرا، همچون رنجِ آگاه بودن از خطاها و نادانسته گی های انسان هاست، که همواره بر شانه های روانشناسان، جامعه شناسان، فیلسوفان و اهل خِرَد و اندیشه سنگینی داشته.
اینان محکوم هستند به پیش بینی درست و نادیده گرفته شدن این پیش بینی از طرف عوام جامعه.
و به این طریق است که اهل خِرَد و اندیشه همواره نظاره گر تراژدیِ رقت انگیز خطاها، کشمکش ها و حماقت های انسان هایی هستند که زیر فشار جهل و گره های روانی و شخصیتی خویش، پیش بینی ها را نادیده انگاشته و رنجِ مصائب را بر خویش هموار می سازند.
علیرضا اعتمادی
روانشناس شناختی- رفتاری