انتقال و انتقال متقابل در رواندرمانی از آن دسته مباحث مهمی است که در کنار تعهد اخلاقی ، نیازمندِ تعهد حرفه ای نیز هست.
نکته مهم این است که به جای حذفِ کاملِ انتقال متقابل، از این احساسات به عنوان اهدافی برای بازسازیِ شناختی و ایجاد رفتارهای سازنده در مُراجع استفاده شود.
در تئوری روانکاوی، انتقال متقابل زمانی اتفاق میافتد که درمانگر تعارضات حلنشده و ناهشیارِ خود را بر روی مُراجع مطرح میکند.
ایجاد احساساتِ عاطفی - اروتیکی و هر گونه رابطه ای خارج از فضای مشاوره برای روانشناس و مشاور، یک وضعیتِ ناسالم ، غیر حرفه ای و نامناسب است.
■ رابطهی درمانی بر اساسِ حرفه ای بودن، اعتماد و مرزهای اخلاقی بنا شده است.
برای اطمینان از حفظ سلامت روانی مُراجع و خودِ درمانگر، رعایت این مرزها بسیار مهم است.
روانشناسان وقفِ سلامت روانشناختیِ مُراجعان خود هستند و این امر آنها را ملزم به رعایتِ اخلاق حرفه ای و حفظ مرزهای روشن می کند.
انتقال در برابرِ انتقال متقابل
انجمن روانشناسی آمریکا (APA) انتقال متقابل را به عنوان واکنشی نسبت به مُراجع از طرف درمانگر و انتقال را واکنشی از طرف مُراجع تعریف میکند، و آن زمانی است که مُراجع تعارضاتِ خود را به درمانگر منتقل میکند.
انتقال ، بخشی طبیعی از روان درمانی است. با این حال، این وظیفه درمانگر است که انتقال متقابل را تشخیص دهد و برای بی طرف ماندن، آنچه را که لازم است انجام دهد.
در وضعیتِ انتقال متقابل ، یک درمانگرِ حرفه ای و متعهد می تواند تسلط و مدیریت لازم را برای هدایت احساساتِ عاطفی و هیجانی خود و مُراجع به شیوه ای سالم اتخاذ و به شکلی مناسب هدایت و جهت دهی کند.
چهار نوع انتقال متقابل وجود دارد.
سه مورد از این موارد به طور بالقوه می تواند به رابطه ی درمانی آسیب برساند.
●سابژکتیو: مسائل حل نشده خود درمانگر علت آن است. اگر تشخیص داده نشود می تواند مضر باشد.
●آبژکتیو: واکنش درمانگر به رفتارهای ناسازگارانه مراجع، علت است. این می تواند به روند درمانی کمک کند.
●مثبت: درمانگر بیش از حد حمایت می کند، بیش از حد تلاش می کند تا با مُراجع خود دوست شود، و بیش از حد خودش را افشاگری می کند. این می تواند به رابطه ی درمانی آسیب برساند.
●منفی: درمانگر در برابر احساسات ناراحت کننده به شیوه ای منفی رفتار می کند، از جمله انتقاد بیش از حد و جریمه مراجع.
روانشناسی که نتواند احساسات و انتقال متقابل را در خود ریشهیابی کند، بر این تصور خواهد بود که این احساسات وی نسبت به مراجع کاملا اصیل و بیواسطه هستند و به خود اجازه خواهد داد تا در مقام یک انسان (و نه درمانگر) حریم درمانی را نقض کند.
و در این نقطه از زمان است که جای مُراجع و درمانگر با هم عوض می شود.
در جلسه درمان از یک سو مراجعی را داریم که به صورت ناخودآگاه حس رومانتیک خود را روی درمانگر انتقال میدهد و از سوی دیگر درمانگری قرار دارد که خود مسئول ایجاد و برون ریزیِ این انتقال است و هدف حقیقیِ او چیزی نیست جز درمان.
حال اگر درمانگر به جای درک این انتقال از آن سوءاستفاده کند، هدف نادیده گرفته شده و کل فرایند درمان بیمعنی خواهد بود. فیدیاس سسیو (۱۹۹۳) با اشاره به نوشته فروید با عنوان «تاملاتی در باب انتقال رومانتیک» به شدت موضع فروید را در این زمینه رد کرده و مینویسد: «فروید تاکید دارد که اگر درمانگر به خواسته رومانتیک مراجع تن دهد، مراجع به هدف خود خواهد رسید، در حالیکه درمانگر از رسیدن به هدف خود که همانا درمان مراجع است باز خواهد ماند [۱۹۱۵، صفحه ۱۶۵]. اما من حس میکنم قضیه کاملا برعکس است. تجربه نشان داده که در این موارد اغلب این درمانگر است که به تمایلات جنسی خود جامه عمل پوشانده و مراجع دست خالی اتاق مشاوره را ترک خواهد کرد زیرا که وی با هدف بهبود شرایط روانیش پا به جلسه درمانی گذاشته بود».
اما شواهد فراوانی وجود دارند که این عمل نه تنها به درمان مراجع کمکی نمیکند بلکه به وخیمتر شدن حال او نیز میانجامد. مراجعی که مورد سوءاستفاده درمانگر قرار میگیرد با مشکلات عاطفی متعددی روبهرو میشود. در اغلب موارد، قربانی که اغلب هم زن است، حالت کودکی را پیدا میکند که مورد آزار جنسی والدین قرار گرفته است (بیتس و برودسکی، ۱۹۸۹). این عمل آخرین ویرانههای باقیمانده از اعتماد خدشهدار شده بیمار به جامعه و انسان ها را نیز با خاک یکسان میکند و به بدبینی او نسبت به جامعه و اطرافیان خود دامن میزند.
او که دلیل مراجعهاش به درمانگر، عدم اعتماد و خدشهدار شدن روابط شخصیش بوده، با فرد غیرقابل اطمینان دیگری مواجه میشود. در این موارد درمانگر پناهگاه مینگذاری شدهای است که از شر بمباران به آن پناه آورده اند؛ چالهای که به چاه ختم میشود.
عدم تعادل و توازن در قدرت و جایگاه مراجع و درمانگر، رابطهای را شکل میدهد که شباهتهای زیادی به رابطه فرزند با والدین دارد و محیط برای انتقال احساسات نسبت به والدین بر روی مُراجع مهیاست. هر گونه رابطه ی اروتیک در این حریم ، شبیهِ زنا با محارم بوده و آثاری مشابه به جای میگذارد.
در مقایسه با قربانیان سوءاستفاده جنسی توسط درمانگر و والدین به شباهتهای عجیبی میرسیم: در هر دو مورد قربانی احساس گناه کرده و به نوعی حس میکنند که خود او مسبب این اتفاق بوده است؛ در هر دو مورد قربانی عزت نفس خود را از دست داده و گوشهگیر میشود، مجبور به سکوت و حفظ این راز شده و در نهایت رفتارهایی از قبیل خودزنی یا خودکشی از خود بروز میدهد. عکسالعمل خانواده و جامعه نیز در صورت افشای این راز در هر دو مورد شبیه به هم است: عدم اعتماد به روایت قربانی، نسبت دادن شرم به او و در نهایت گناهکار دانستن او است. (گابارد، ۱۹۸۹).
References
Bergmann M. (1986). Transference love and love in real life. International Journal of Psychoanalytic Psychotherapy 11:27–45.
Google Scholar
Bergmann M. (2004). Understanding Dissidence and Controversy in the History of Psychoanalysis. New York: Other Press.
Google Scholar
Calef V., Weinshel E. (1980). The analyst as conscience of the analysis. International Review of Psychoanalysis 8:279–290.
Google Scholar
Carotenuto A. (1982). A Secret Symmetry: Sabina Spielrein between Jung and Freud, transl. Pomerans A., Shepley J., Winston K. New York: Pantheon Books.
Google Scholar
Celenza A. (2007). Sexual Boundary Violations: Therapeutic, Supervisory, and Academic Contexts. New York: Aronson.
Google Scholar
Cesio F. (1993). The Oedipal tragedy in the psychoanalytic process. In On Freud’s “Observations on Transference-Love,” ed. Person E.S., Hagelin A., Fonagy P. New Haven: Yale University Press, pp. 130–145.
Google Scholar
Chused J. (1997). The patient’s perception of the analyst’s self-disclosure: Commentary on Amy Lichtblau Morrison’s paper. Psychoanalytic Dialogues 7:243–256