در این سال ها با مُراجعان متعددی برخورد داشته ام که حجم زیادی از خرافات و باورهای خرافی را در خود پرورانیده و تحتِ تاثیر این باورها، به انواع ترس و اضطراب و دیگر اختلالات روانشناختی در خویشتن دامن زده اند.
خُرافاتی پیرامونِ موجودات خیالی تا چشم زخم و قدرت فکر و دعانویس و رمال و فالبین و شِبه علم و مدیوم ها و اساتید عرفان های نوظهور و...
اما به واقع خرافه چیست؟!
روانشناسی چه نگاهی به خرافات دارد؟!
در روانشناسی، خرافات به عنوان شیوه ای از رفتار تعریف می شود که مبتنی بر ترس از ناشناخته ها و یا باور به جادو یا شانس است.
برای برخی، خرافات به ماهیتِ تصادفیِ شانس معنا می بخشد.
خرافات را می توان آن باورها و آیین های عجیب و غریبی دانست که به نظر می رسد منطق را به چالش می کشند.
باورهایی که برای قرن ها بخشی از فرهنگ بشری بوده اند.
خواه هراس از چشم زخم و دوری از گربه های سیاه و اجنه و شیاطین باشد؛ و خواه برای خوش شانسی و بخت و اقبال و فراوانیِ رزق و روزی.
به اعتقاد برخی روانشناسان، خرافات در امتداد همان زنجیرهی اختلالِ وسواس فکری-عملی یا OCD وجود دارد (Brugger & Viaud-Delmon, 2010).
این روانشناسان بین باور خرافی و رفتار خرافی تمایز قائل شده اند.
در اینجا، من به صحبت در مورد باور خرافی می پردازم که اعتقادی است ناشی از ترس از ناشناخته، اعتماد به جادو، شانس یا ادراکِ نادرست از روابطِ علت و معلولی.
در افراد سالم، رفتارِ خرافی می تواند بدون وجودِ باورهای همراه در مورد نیروهای مسببِ غیر موجود رخ دهد؛ مانند:
خرافاتی که ممکن است خوب در نظر گرفته شوند، مثل خرافات خوش شانسی شامل اعداد خوش شانس، سکه های خوش شانس، مهره مار، نعل اسب های خوش شانس، خارش کف دست راست و بسیاری موارد دیگر.
اما خرافاتِ آسیب زا و بد، آن دسته از خرافاتی را شامل می شود که به شکلِ عمیقی باورهای فرد را در بر گرفته اند و به تبعِ آن رفتارها ، هیجانات و حتی روابط او را تحت تاثیر قرار می دهند.
خرافاتی که میتوان آنها را «بد» در نظر گرفت، بر اساس ترس از ناشناخته استوار است؛ که معمولاً از یک الگوی خانوادگی، فرهنگی، مذهبی و حتی رسانه ای به افراد منتقل یا آموخته شده اند.
این خرافات شامل خرافاتی مانند باور به تئوری های توطئه، قدرت افکار، انرژی افکار، بد شگونی یا نحسی یک انسان یا حیوان، چشم زخم، موجودات غیر واقعی و بسیاری موارد دیگر هستند.
همهی این خرافات پتانسیلِ افزایش اضطراب، القای ترس و ایجاد الگوهای اجتنابی را برای انسان دارند.
اجتناب از این خرافاتِ به اصطلاح آسیبزا و بد، به طور بالقوه می تواند باورهای خرافی را به رفتارهای خرافی تبدیل کند، که آنها را در یک پیوستار به OCD نزدیک می کند.
در اختلالِ وسواسِ فکری-عملی، خرافات این قدرت را دارند که بر تفکر و در موارد شدیدتر بر رفتار فرد تأثیر بگذارند.
یک نکتهی جالبی که دانیل کانمن در تئوری فرآیند دوگانه روانشناسی (فکر کردن سریع/ آهسته) به آن پرداخته، می تواند در تبیینِ روانشناختیِ خرافات به ما کمک بیشتری کند.
تحت این تئوری، می توان اینگونه توصیف کرد که خرافات از فرآیند فکری سریع و شهودی ناشی میشوند نه از فرآیندِ آهستهی تفکر انتقادیِ آگاهانه!
تفکر شهودی، اغلب، بیشتر تکانشی و خودکار است، که میتواند منجر به تفسیرهای نادرست از واقعیت و جهان اطراف شده و واکنشهای نادرست را در فرد ایجاد کند.
به هر تقدیر، خرافات همچنان بر زندگی روزمرهی تعداد زیادی از ما انسان ها تأثیر می گذارد.
اما آیا تا به حال به این اندیشیده اید که ، مکانیسمِ زیربناییِ این باورهای غیر عقلانی چیست؟
تا آنجا که می دانیم ماهیتِ خرافات، باورها یا رفتارهای غیرمنطقی هستند که مبتنی بر عقل یا روشِ علمی نیستند.
خرافات اغلب شامل نسبت دادن معنا یا اهمیت دادن به اعمال، اشیاء یا رویدادهای خاص هستند، حتی زمانی که هیچ ارتباط منطقی بین آنها وجود ندارد.
اگرچه خرافات، غیرمنطقی به نظر می رسند، اما به عنوان یک مکانیسمِ مقابلهای برای مقابله با عدم اطمینان و رویدادهای غیرقابل پیش بینی در زندگی ما انسانها عمل می کنند.
خرافات حتی در هنگام مواجهه با موقعیت هایی که خارج از کنترل انسان هستند، احساس کنترل و راحتی را فراهم می کنند.
از نگاهِ هستی شناختی، نقشِ عدم قطعیت و عدم اطمینان جنبهی اساسیِ وجود انسانی ماست.
ما انسان ها در پیشگوییِ آینده ناتوانیم و نمی توانیم تمام جنبه های زندگی خود را کنترل کنیم. خرافات اغلب به عنوان پاسخی به این عدمِ اطمینانِ ذاتی به وجود می آیند.
هنگامی که افراد، اضطراب یا ترس را تجربه می کنند، ممکن است به خرافات به عنوان راهی برای بازیابی حسِ کنترل و کاهش احساس درماندگی روی آورند.
به عنوان مثال، هنگام مواجهه با یک موقعیت استرس زا، مانند یک مصاحبه شغلی مهم، یک فرد ممکن است لباس خاصی را بپوشد که آن را خوش شانس می داند تا اعتماد به نفس خود را افزایش دهد و اضطراب را کاهش دهد.
در اینجا پوشیدن این لباس می تواند یک حفاظِ روانی در برابر (عدمِ قطعیت در نتیجه) را ایجاد کند.
References
Brugger, P. & Viaud-Delmon, I. (2010). Superstitiousness in obsessive-compulsive disorder. Dialogues in Clinical Neuroscince, 2010 June; 12(2): 250-254.
Kim, S., Kwon, Y., & Hyun, M. (2015). The effects of belief in good luck and counterfactual thinking on gambling behavior. Journal of Behavioral Addictions, 2015 Dec 21; 4(4): 236-243.
پیش می آید که روانشناسان با معضل هدیه دادن روبرو می شوند.
دادن هدیه به روانشناس، به طور کلی مشاوره و درمان را از ضوابط و اصول اخلاق حرفه ای منحرف می کند.
مُراجعان ممکن است به دلایل مختلف و قابل درک بخواهند برای یک تراپیست هدایایی بخرند ، قدردانی کنند ، جشن بگیرند یا بخواهند با او احساس رفاقت و نزدیکی کنند.
یک روانشناس موقعیت ویژه ای دارد؛ موقعیتی که متضمن اعتماد ، شرافت ، همدلی و احساس امنیت است.
اینها مفاهیمی هستند که در یک رابطهی خارج از فضای مشاوره و تراپی، انسان ها و ارتباطات معمولی را ترغیب به دادن هدایا و تشویق به قدردانی می کند.
اما پویایی و هدف در فضای مشاوره و درمان ، مانند روابط خارج از آن نیست.
بنابراین، ملاحظات و مرزهای مهمی وجود دارد که روانشناسان باید قبل از دادن و پذیرش هدیه در نظر بگیرند.
به طور کلی، از منظر اخلاقی، ایجاد یک خط مشیِ فراگیر مبنی بر اینکه یک درمانگر نمی تواند هدایایی را بپذیرد ، یک شرط مطمئن است، زیرا خطر اضافه کردن استرس به رابطهی درمانی و آسیب رساندن به پیشرفت درمان را از بین می برد.
زمانی که به یک درمانگر هدیهای داده می شود، ممکن است برای انجام درمان ترجیحی یا خودداری از به چالش کشیدن هدیه دهنده، تحت فشار قرار بگیرد.
پذیرش هدایا از سوی روانشناس همچنین ممکن است پیشنهاد یا دعوت به تغییر ماهیتِ رابطهی درمانی را از یک رابطهی حرفه ای به رابطه ای بیش از حد معمولی یا بیش از حد دوستانه به همراه داشته باشد.
مثلث سازی در روابط، به یک الگوی ارتباطی اشاره دارد که در آن یک فرد از تعامل و گفتگویِ مستقیم با دیگری اجتناب می کند و در عوض از شخص سوم به عنوان واسطه استفاده می کند.
این موضوع می تواند سوء تفاهم ها و درگیری هایی را ایجاد کند، که اغلب به عنوان یک استراتژیِ دستکاریِ روانی برای کنترل یا کسب قدرت عمل می کند.
مثلث سازی همانطور که اشاره شد، شکلی از دستکاری روانی است و برای بهره برداری از تعامل بین دو نفر که مستقیماً با هم ارتباط برقرار نمی کنند استفاده می شود.
مثلث سازی یک مکانیسم ناسالم است که می تواند سمیّت و منفی های غیر ضروری و اضافی در روابط ایجاد کند.
برای افرادی که تمایل به دستکاری روانی دیگران دارند تا به آنچه میخواهند برسند یا دیگران را علیه یکدیگر قرار دهند، میتواند به فرآیندی منظم و عادت تبدیل شود.
مثلثسازی اغلب تلاشی است برای افراد در تلاش جهت در اختیار گرفتن کنترل موقعیت و کسب مزیت از آن به شکل وفاداری یا توجه طرفهای دیگر.
مثلث سازی را می توان در شکلهایی از انواع روابط استفاده کرد.
مثلث سازی می تواند در خانواده ها اتفاق بیفتد، مثلاً بین خواهر و برادر یا یکی از والدین، و کودک می تواند اتحادی را علیه والدِ دیگر تشکیل دهد.
زوجینی که در مهارت های زوجی نقص دارند، یا آسیب های حل نشده و طرحواره های فعال در رابطه شان پُررنگ است، جهتِ حل و فصل مشکلات خودشان همواره یک نفرِ سوم را مثلث میکنند و پای او را به کشمکش های زناشویی و مشکلات زندگی مشترک باز می کنند.
حال این نفر سوم میتواند پدر و مادرهای زوج، عموها و خالهها، فرزندان، خواهر و برادرها و یا دوستان و حتی افراد غریبه و اساتیدِ عرفان های کاذب باشد.
خیلی از اوقات هم از این افرادِ مثلث شده به عنوان اهرم فشار سوءاستفاده می شود.
اهرم فشار به همسر یا فرزندان یا اعضای دیگر خانواده.
در خوشبینانه ترین حالت، فردِ مثلث شده به خاطر عدم بینش و تسلط بر رویکردهای آسیب شناختی و روانشناختی، نه تنها کمکی به زوجین نمی کند بلکه خودش هم درگیر مشکلات آنها شده و رابطهی آن دو نفر را به بیراهه و خودش را به فرسودگی می کشاند.
گاهی اوقات، افراد مثلثی حتی نمی دانند که از آنها برای دستکاری دیگران استفاده می شود!
یکی دیگر از معضلات مثلث سازی این است که رابطهی زوجین را با هم قطع می کند و ارتباط آنها به فردِ مثلث شده محول می شود.
مثلث سازی در خانواده می تواند یک شکلِ مضر از مداخلهی روانی باشد.
پدر و مادر ناآگاهی که به دلیل ضعفهای ارتباطی و روانشناختی خودش، با یکی از فرزندان مثلث سازی می کند، خانه و خانواده را به جبههی جنگ تبدیل می کند ، که نتیجه ای جز ایجاد دشمنی، کینه و خصومت مابین اعضای خانواده نخواهد بود.
در فهرست رفتارهای سمّی، مثلث سازی ممکن است شناخته شده ترین باشد.
اما مثلث سازی دقیقاً چیست، چرا یک تاکتیکِ دستکاریِ رایج است و چگونه می توانیم آن را تشخیص دهیم؟
مثلث سازی رویکردی است که توسط افراد مختلف استفاده می شود که در یک چیز مشترک هستند: ناامنی.
در نتیجه، آنها مایلند اعضای خانواده یا دیگران را به روشهای مضر هدایت یا کنترل کنند، تا به آنچه میخواهند برسند یا در یک رابطه احساس کنترل و امنیت کنند .
مثلث سازی می تواند به طور موقت استرسِ شرایط را کاهش دهد.
با این حال، میتواند خطرآفرین نیز باشد، زیرا منجر به الگوها و چرخههای ناکارآمد در رابطه میشود، به خصوص اگر در چندین موقعیت تقویت شود.
لذا با گذشتِ زمان، موقعیتی درهم و برهم ایجاد می کند که اغلب منجر به احساسات آسیب دیده یا سوء تفاهم می شود.
ناجی ها یا ایثارگرانِ مثلث ساز
این منجی ها یا ایثارگران معمولا در قالبِ دوستان، اساتید عرفانی و معنوی یا افراد بیکار و بی دغدغه ظاهر می شوند.
باور نجات دهنده این است: بگذار کمکت کنم!
این افراد سخت تلاش می کنند تا به دیگران کمک کنند و از آنها مراقبت کنند.
این افراد اغلب نیاز دارند به دیگران کمک کنند تا از خودشان احساس رضایت کنند در حالی که نیازهای خود را کنار گذاشته و مسئولیتِ نیازهای واقعی خود را بر عهده نمی گیرند.
کمک کننده و کمک گیرنده، به طور کلاسیک به هم وابسته هستند.
آنها به افراد آسیب دیده و نیازمند، نیاز دارند تا از آنها حمایت کنند و به همین خاطر اغلب نمی توانند اجازه دهند فرد آسیب دیده بهتر شود.
ناجی ها از تاکتیک های دستکاری مانند احساس گناه استفاده می کنند تا قربانیان خود را به خود وابسته نگه دارند زیرا ناجی یا ایثارکننده ها اگر به کسی کمک نکنند احساس گناه می کنند.
از آنجایی که ایثارگران اغلب بیش از حد تلاش می کنند، خسته می شوند و به شیوه ای مقدس گرفتار می شوند، و از درون فرو می ریزند.
مثلث سازی در روابط عاشقانه
در یک رابطه عاشقانه، فردِ دستکاری کننده معمولاً شخص دیگری را وارد ارتباط صمیمی خود می کند و باعث ایجاد اصطکاک، سردرگمی و حسادت می شود.
با این وجود، فرد معمولاً از توجه، چه مثبت و چه منفی، لذت می برد و حتی ممکن است به افراد مثلثی اجازه دهد که یکدیگر را رقیب بدانند تا بتوانند برای جلب توجه با هم دعوا کنند.
در نسخهی عاطفیِ مثلث سازی، این شکافتن و برونریزی نکته ی اساسی است.
دوست یا شریک جدید ایده آل است، در حالی که فرد قبلی در آن موقعیت کاملاً ناقص است.
●● مقابله با مثلث سازی
هنگام برخورد با مثلثسازی، مهم است که به یاد داشته باشید که فقط شما بر کاری که انجام میدهید و رابطهای که دارید مسئول هستید و باید روی آن کنترل داشته باشید، نه فردِ دلسوز، تحریککننده یا طعمهگذار.
به یاد داشته باشید، هیچکس نمی تواند بدون اجازه شما احساس بدی در رابطهی شما ایجاد کند.
ارتباط سالم مستلزم صراحت و اصالت و تلاش برای حل تعارض است نه ایجاد یا شبیه سازیِ آنها.
● قوی ترین راه برای مقابله با این موقعیت ها این است که یک قدم به عقب بردارید، آنچه را که اتفاق می افتد ارزیابی کنید و بر اساس آن عمل کنید.
● موثر ترین کار برای حذفِ مثلث ها این است که با یک روانشناس یا متخصص بهداشت روان، مشکل خود را مطرح کنید، روانشناسان و متخصصان حوزهی بهداشت روان آموزشها و مهارتهای تخصصی و علمی لازم را آموخته اند تا ضمنِ حفظ تعهد و موضعِ بی طرف، بتوانند مشکل شما را به صورت تخصصی ریشه یابی کنند و راهکار ارائه نمایند.
● در زندگی خود افراد را اولویت بندی کنید. همسر یا شریک زندگی خود را در اولویت قرار دهید. بعد فرزندان و دیگر افراد نزدیک و امن خود را.
● با شریک زندگی خود شفاف سازی و گفتگو کنید.
● با عزیزان و افراد مورد اعتماد زندگی خود در ارتباط باشید تا هنگام بروزِ شرایط استرس زا و مشکل ساز بتوانید از دایرهی حمایتی و عاطفی آنها بهره مند گردید.
● تعادل سالمی بین خانواده، دوستان، کار و اوقات فراغت ایجاد کنید.
● اگر احساس کردید که یک مکالمه به یک مکالمه ناسالم یا ناکارآمد تبدیل می شود، خود را از آن دور کنید تا بتوانید در یک موقعیت آرام تر یا در حضور یک متخصص بهداشت روان ، به گفتگو ادامه دهید.
● خویشتن داری خود را حفظ کنید.
به طوری که شما قدرت خود و خانواده و شریک زندگی خود را حفظ می کنید و نشان می دهید که هیچ کسی توانایی دستکاری وکنترل زندگی شما را نخواهد داشت.
● برای شکستن مثلث ها و حفظ رابطه، روی چراییها وسواس نداشته باشید.
ممکن است در حال تجزیه و تحلیل باشید که چرا شریک زندگی یا یکی از اعضای خانواده شما را مثلث می کند یا عمداً سعی می کند یک موقعیت بینِ فردی را پیچیده کند.
با این حال، درگیر شدن در این وسواس و پریشانی، اغلب ناامید کننده است و همیشه به پاسخ های قطعی منجر نمی شود.
در عوض، بهتر است تلاشهای خود را بر این متمرکز کنید که چگونه میتوانید محدودیتهای بهتری تعیین کنید و در صورت نیاز رابطهی خود را دوباره تعریف و بازنشانی کنید.
●در آخر، خیلی از اوقات افرادی در زندگی ما پیدا می شوند که بدون اینکه خودمان بخواهیم؛ خودشان را به عنوان حامی، دلسوز و عقلِکل به رابطه یا زندگی شخصی ما تحمیل می کنند و با ما و شریک زندگی ما یا فرزندان ما یا خانواده ما مثلث سازی می کنند.
برای رهایی از دامِ چنین افرادی باید مرزهای خود را تعیین کنید.
شما در این شرایط باید با اقتدار به این فردِ مثلثی بفهمانید که از کاری که انجام می دهد آگاه هستید.
البته انتظار داشته باشید که در صورت انجام این کار، آنها دخالت ها و انگیزههای مثلثی خود را انکار کنند، توجیه کنند، یا حتی سعی کنند آن را به سمت شما سوق دهند یا فرافکنی کنند.
اما سعی کنید در موضع خود بایستید و به آنها بگویید که اگر به این روش به شما و رابطهی شما آسیب برسانند، پایان دادن به ارتباط با آن فرد، واکنش جدّی و استفاده از ظرفیت های قانونی و حقوقی برایتان محفوظ است.
References
Bell, L. G., Bell, D. C., & Nakata, Y. (2001). Triangulation and adolescent development in the US and Japan. Family Process, 40 (2), 173-186.
Dallos, R., & Vetere, A. (2012). Systems theory, family attachments and processes of triangulation: Does the concept of triangulation offer a useful bridge?. Journal of Family Therapy, 34 (2), 117-137.
Haefner, J. (2014). An application of Bowen family systems theory. Issues in mental health nursing, 35 (11), 835-841.
Wang, L., & Crane, D. R. (2001). The relationship between marital satisfaction, marital stability, nuclear family triangulation, and childhood depression. American Journal of Family Therapy, 29 (4), 337-347.
سقراط: زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد!
این سخن سقراط این مفهوم را به ذهن انسانی ما متبادر می کند که بسیاری از زندگیهای بررسی نشده با هم به جهانی غیرانتقادی، ناعادلانه و خطرناک منجر میشوند.
همانطور که همه ما تجربه کرده ایم و دیده ایم، واژه ی «انتقاد» در ترمینولوژی فرهنگ عامه ما، تعاریفی منفی را بر دوش می کشد و با معانی ای همچون: خرده گیری، کشمکش، بهانه گیری، مشکل تراشی و حتی با توهین برابر پنداشته می شود. وقتی هم که یک اصطلاح چنین بار منفی ای بر دوش کشید، دیگر امکان کاربرد سنجیده را در سایر حوزه های فکری، عقیدتی، اجتماعی، سیاسی و بین فردی از کف می دهد.
همانطور که ما در مباحث کلاسی و تلوزیون و اجتماع و غیره می بینیم، پنداشت اکثریت از فرآیند انتقاد و ارزیابی، به نوعی پنجه افکنی و زورآزمایی و مجادله تعبیر می شود. و در این میان تنها اتفاقی که می افتد، چیزی نیست جز ذبح واقعیت و گام ننهادن در مسیر تحقق خویشتن! و چنان می شود که به جای نقد استعلایی و منصفانه که می تواند زوایای فکری و نگرشی خودمان، و کم و کیف اطلاعات ورودی از پدیدارها یا مخاطب را مورد سنجش قرار دهد؛ نقد دستاویزی می شود برای اثبات خود و پندارهایی ذهنی، که نسبتی با واقعیت ندارند. وقتی چنین فضایی حاکم شد، تعصب و رکود و جمود فکری و سرسپردگی و تقلید، می شود مشخصه ی اختصاصی یک ملت و فرهنگ حاکم بر آن.
از نگاه هایدگر، وقتی (وجود) اصالت را بر می گزیند، انسان آن امکاناتی را گزینش می کند، که از طریق آنها می تواند خویشتن خویش را محقق سازد، و چون تحقق خویشتن برای او ضروری می نماید، هر عنصر دیکته شده، باطل و یاوه ای را برای این تحقق انتخاب نمی کند. اما وقتی (وجود) غیر اصیل است، انسان اجازه ی انتخاب را به دست دیکته های باطل، دیگران ( خانواده ، جامعه ، سنت و... و یا حتی به دست نیروهای ناشناخته و گمنام می دهد.
وقتی وجود انسانی، دغدغه ی کشف و فهم واقعیت را در خود مستقر ساخت، دیگر با هر توضیح و تفسیر و سفسطه ای قانع نخواهد شد، و آب و تاب عناوین و ژست های رفتاری آدمیان او را گمراه نخواهد ساخت و در برابر اطلاعات دریافتی منفعل نخواهد بود.
اراده ای که معطوف به واقعیت شد، دیگر بر عقاید و باورها و سلایق و منافع خودش، متعصب نخواهد بود. بلکه تعصب اش، معطوف به جریان در حال تغییر و پویای واقعیت خواهد بود.
آموزش مهارت تفکر انتقادی در جلسات روانشناختی به مراجع و اتخاذ این شیوه ی تفکر از جانب او، باعث میشود مُراجع نسبت به شخصیت، روابط بین فردی، باورها و تصورات نادرست، ترس ها و مشکلات و تمامیت خودش به عنوان یک انسان، گشودگی یافته و بینشی بر پایه ی واقعیتِ موجود پیدا کند. همچنین به او کمک می شود آن فردیتی را که در قبال مشکلات و اجبارها و کژفهمی ها باخته است، بازستاند یا باز بسازد.
و فردیتِ دیگران را نیز به رسمیت بشناسد و محترم شمارد.
آموختن و آموزش تفکر انتفادی، سبب جلوگیری از مسمومیت اطلاعاتی انسان نیز می شود. جلوگیری از مسمومیتی که از اطلاعات ظاهری؛ و اخبار دروغ، جهت دهی شده، پروپاگاندایی و بی پایه در واقعیت عارض آدمی می شود.
انسان مسلح به تفکر انتقادی، دیگر رمه ای به دنبال گلّه نیست؛ و دیگر موجودی منفعل در دستان غرایز و محتویات ناخودآگاهی اش نخواهد بود. او مجهز به ابزاری به نام (شک) است. او همواره نسبت به پدیدارها و انسان ها دست به ابزار شک می برد. او با شک در رفتار خود و دیگران، تلاش می کند پی به اهداف و علل پشت این رفتارها ببرد.
او موجودیست آگاه، از آن جهت که با محتویات جمجمه ی خودش می اندیشد و دست به انتخاب می زند.
و موجودیست منعطف، از آن جهت که تفکر انتقادی، نخست در دسترس ترین و نزدیک ترین پدیده که (خودِ) وجودی ِ شخص باشد را به نقد می کشد.
او مسلح است به اختصاصی ترین سلاح انسانی، یعنی (تفکر).
و اصیل ترین تمنای آدمی، یعنی: (اراده ی معطوف به واقعیت).
تله زندگی اصطلاحی عامیانه است برای اشاره به آنچه که متخصصان روانشناسی به آن طرحواره می گویند.
طرحواره یا تله زندگی ، باورهای عمیق و تزلزل ناپذیری هستند که در طی تجربیات زندگی، درباره خود، دیگران و جهان شکل گرفته اند.
طرحواره ها در اوایل دوران کودکی یا نوجوانی ، بازنمایی های دقیق از محیط پیرامون ما انسان ها ایجاد می کنند.
به دیگر سخن ، طرحواره های ناسازگار اولیه؛ هیجان ها، خاطرات، احساس های بدنی و شناخت واره هایی هستند که با جنبه های مخربِ تجاربِ دورانِ کودکیِ انسان ها گره خورده اند و به شیوه ای سازمان یافته در سرتاسر زندگی، در قالبِ الگوهایی تکرار می شوند.
پژوهش ها نشان داده، که طرحواره های افراد، تا حدودی بازتابی دقیق از محیط زندگیِ اولیّه شان است.
ویژگی های تله های زندگی:
۱- الگوهایی هستند که از دوران کودکی نشات گرفته اند و ریشه های محکمی دارند.
۲- آسیب رسان هستند.
۳- برای بقاء خودشان تلاش می کنند.
طرحواره ها با اینکه آسیب هایی به ما می زنند، ولی نوعی قدرتِ پیش بینی و ثبات در زندگی نیز به ما می دهند.
برای همین ما مدام در حال بازآفرینی آنها هستیم.